کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

روزهای پایانی اسفند ماه سال 1392...

سلام پسرم.... ساعت 1:31 شبه و شما و بابا مجید خوابید ... خوب بخوابید عشقای من .... امروز حسابی خسته شدم و بمیرم برات که تو هم خیلی اذیت شدی ... بقیه کارای خونه تکونی انجام شد و بالاخره تموم شد ... یه جاهایی از کارام خواب بودی ولیکن وقتی بیدار میشدی فقط گریه میکردی و بهونه می گرفتی ... پرده رو اتو کرده بودم و برای اینکه چروک نشه باید نصبش میکردم ولیکن تو یه ریز گریه می کردی و من از خستگی چند بار سرت داد کشیدم .. واااااای خیلی پشیمونم مامانی رو ببخش ... حسابی شیطون شدی ... هر کاری میکنم میای میگی مامانی نیان ... خودتم با انگشت نشون میدی ... یعنی بده کیان انجام بده .... عاشق آب میوه ای و کافیه من ظرف میوه بیارم سریع میری از ...
8 اسفند 1392

این روزامون...

کیانم... دهم بهمن ماه نامزدی زهرا جون دخترخاله بابا مجید بود ، انشالا خوش بخت باشن ... یازدهم بهمن تولد خاله مهناز بود، تولدش مبارک.. ما بی صبرانه منتظریم نی نی خاله مهنازو ببینیم...  خاله مهناز رفته بود سونو گرافی می گفت نی نی الان 59 میلی متره یعنی تقریبا 6 سانت !!!! قربونش بشم من انقدر کوچولوه... کارتون مورد علاقه ات ، پاندای کونگ فوکاره والبته کارتن خرگوشا از شبکه AAA Family که من هر روز برات میریزم رو USB که بعدا دوباره ببینی !!!! رقصیدن و آهنگ گوش دادن جزو برنامه های گاه و بیگاه هر روزمونه !!!! و بازی کردن با حیونای انگشتیت ، چون بعضی اوقات باید به اونا غذا بدم تا شما هم غذا بخوری ... و البته پارک ر...
17 بهمن 1392

یه روز برفی ...

سلامی گرم به کیان مامان تو این روزای سرد و برفی بهمن ماه کیانم این روزاااا هوا حسابی سرد شده و چند روزی هم هست که برف میباره ، خوشحالم که سر کار نمیرم چون با تو این روزا خیلی داره خوش میگذره .... دو روز پیش که از شب تا صبح حسابی برف باریده بود ، با دیدن برف از پشت پنجره حسابی سوپرایز شدم.. بعد از رفتن بابا مجید به سرکار، حسابی لباس تنمون کردیم و رفتیم تو حیاط و با پسرای ساختمون که از تعطیل شدن مدرسه حسابی خوشحال بودن برف بازی کردیم... این اولین برف بازی تو بود ... عشقم با تو این روزاااا خیلی گرمه حتی اگه دمای هوا منفی یازده درجه باشه... و دلت گرم مامانی !! ...
17 بهمن 1392

یه روز خوب - خانه بازی - دنیای نور

سلام کیانم پسرک 20 ماه و 19 روزم ... عاشق چشاتم... بگذریم ... دیشب تو فیسبوک با خاله نسرین داشتیم چت می کردیم و اون وسطا تصمیم گرفتیم شما و صدرا رو ببریم بیرون و قرار شد بریم خونه ی بازی - دنیای نور.... و امروز ساعت 3 رفتیم اونجا و خیلی بهمون خوش گذشت .... البته خاله نسرین و صدرا خیلی پیشمون نموندن چون بابای صدرا اومد دنبالشون ولیکن همون وقت کمم خیلی خوب بود... از همراهیشون خیلی ممنونیم ... تو تا بحال خونه ی بازی نرفته بودی .... اولین بار بود که می رفتی استخر توپ ... اولش خیلی استخرتوپ دوست نداشتی ولیکن باهات اومد تو استخر و با هم بازی کردیم و بقیه بچه هارو دیدی و خوشت اومد... جای خیلی خوبیه خصوصا تو این هوای سرد و البته آلود !...
2 بهمن 1392

این روزا ...

خیلی شیطونی ماشالا خیلی ..... بیچاره شدم از دستت ، هم من ، هم کنترل ها ، هم USB ها که دم به دقیقه میری وصل می کنی به دی وی دی یا ماهواره که آهنگ مورد علاقه تو بزاری ... همه سیرهای تو سبد سیب زمینی پیازا پوست کند ه است چون تو پوست می کنی ... !!!! از مبل و میز و صندلی ام بالا نری تعجب می کنیم ...!!! یکی از فانتزی هاتم اینه که کیف من یا بابایی رو بریزی بیرون ... ولی من عاشقتم ...     ...
30 دی 1392

روزی که شنیدم دارم خاله میشم ....

کیان مامان سلام...  چند روز پیش فهمیدیم خاله مهناز بارداره و من دوباره دارم خاله میشم ... خیلی تبریک میگم مهناز عزیزم، خواهرم خداروشکر که تو هم طعم شیرین این میوه بهشتی رو میچشی ... آرزو می کنم این روزا که دارم می بینم با ویار بدی که داری خیلی اذیت میشی به خوبی بگذره ... بی صبرانه منتظرم بدونم که نی نی دختره یا پسر ... فرقی نداره من و کیان فقط منتظریم که روز به دنیا اومدنش زود برسه ...   تبریک می گم هم به تو هم به محمد عزیز ...
27 دی 1392

خیلی شیرین زبونی عسل مامان....

وااااااااااای که چقدر فیلم و فایل صوتی از حرف زدنت دارم ، یه روز حتما یه قسمتشو تو وبلاگت می زارم... خیلی کلمه یاد گرفتی و می گی و تقریبا منظورتو می رسونی  مامان که روزی 2000 بار !!!!!!!!!! بابا ، مجیدت ، بابایا ، بابایی ، بابا مونی ( جونی )  وقتی می خوایی بابارو صدا کنی  مامان مونی و آقا ... نمی دونم چرا به آقا جون ، آقای خالی می گی !!!! خشی ... یعنی بابا خشایار !!!!!!!!!! یَ یَ تو ... وقتی می خوای زن عمو فروغ صدا کنی اسمشم که می گی یویوغ  یمانه یا عَمَه با لحجه نسبتا ترکی یعنی عمه سمانه دایی خوب تلفظ می کنی  حالی .... یعنی خاله اونم فقط به خاله آذر خاله می گی بقیه خاله ها فقط اسمشون&nbs...
23 دی 1392

برف پاک کن خاطرات ؛ بیهوده تلاش می کند ، یاد تو این سوی شیشه است !!!

سلام عمر مامان پاییز 92 ، قشنگترین روزها رو با تو تجربه کردم ؛ پست قبلی رو دیدم و متوجه شدم که فصل پاییز اصلا به وبلاگت سر نزده بودم... بنابراین با همین پست سعی می کنم جبران کنم ننوشته های پاییز 92 رو عزیز مامان... اولا اینطوری شد که من کمتر تونستم بیام به وبلاگت سر بزنم : مهر ماه که تموم شد مامان جون اینا اسباب کشی داشتند ، رفتند به یه خونه جدید تا انشاا... ساخت خونه خودشون تموم بشه... خاله سمیه رفت آمریکا !!!!!!!!!!! (البته الان دیگه برگشته، حدودا دو ماه ونیم اونجا بود . کلی برامون سوغاتی آورده کاپشن ، اسباب بازی ، کیف پول ، عطر ، شکلات ، ... و یه لپ تاب البته این دیگه سوغاتی نبود به سفارش بابایی برای من آورد که من غر به...
23 دی 1392