کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

چای منم سرد شد !

بهترین آدمهای زندگی همان هایی هستند که ؛ وقتی کنارشان می نشینی ... چایت سرد می شود !  ... و ... دلت گرم !!! سلام کیانم... سلام زندگی مامان که الان صدای نفس هات که تو خوابی به گوشم میرسه و این یعنی همه چیز آرومه ! می دونم چند ماهه برات چیزی ننوشتم ....  دلایل زیادی داشتم ولی بزار بجای گفتن اونا ، برای تو بنویسم .... ولی اول بزار یه عذرخواهی از همه دوستامون که تو این مدت به یادمون بودن و نگرانمون ، بکنم. دوستای نازنین ، کیانم به امید خدا اومدم که بنویسم و امیدوارم دوباره یه همچین تاخیری پیش نیاد . کیانم .... امروز 20 دی ماهه و الان ساعت 1:04 بامداده ... آره مامانی من بیدارم .... خسته از یه ر...
20 دی 1392

عشقم روزت مبارک :)

  کیانم ،  نفسم ، روزت مبارک بیا با هم با این پست به همه نفسای کوچولوی نی نی وبلاگ و دوستای وبلاگیمون تبریک بگیم : جوجوها روزتون مبارک   ...
16 مهر 1392

مهمونی خونه خاله نسرین

کیانم، چند هفته پیش مهمونی رفتیم خونه خاله نسرین ، صدرای خاله نسرین حسابی برگ و جیگر شده ؟،  صدرا نگو بلا بگو !!! قلدری شده برای خودش!!! خاله سپیده و آرتین جوجو هم بودند ، واااااااااای آرتین خیلی ماهه و گوگولیه ؛ خیلی بهمون خوش گذشت ، دست خاله نسرین درد نکنه ، موقع عکس انداختن هم موفق نشدیم از شما سه تا وروجک یه عکس درست حسابی بندازیم ، دوربین ما هم شارژ نداشت و عکسایی که گذاشتم خاله نسرین تو وب صدرا گذاشته بود، قربونت برم من که تو این عکست انقدر ترسیده به نظر می رسی !!!! آرتین جون ، کیان جونم ، صدرا جون چرا گریه می کنی ؟!! آآآآقا صدرا به شما دو تا مظلوم اجازه دادند رو دوچرخه و صندلیش بشینین !!! خاله نسری...
11 مهر 1392

کیان بلدی بگی ....

عزیزم که داری یاد میگیری  حرف بزنی ... مامان بابا داداش ( به پسرخاله ات می گی ) اینا = الناز امی= امید ( عمو امید منظورته) عمو = راننده آژانس ، عمو امید ، عمو محمد ، سوپر مارکتی ، گاهی اوقات هم بابات آپ = آب باشه= هر وقت می گم به او دست نزنی ، اونجا نری ، اینکارو نکنی ، مراقب خوت باش ، به عشوه می گی باشه بلدی عمو زنجیر بافو بخونی البته ما می خونیم شما می گی بِیه یعنی بله ولی جواب مثبتت شده نه ، وقتی تشنته می گم آب می خوای می گی نه ، آب می خوری و سیر شدی می گم سیر شدی می گی نه ، می گم میای بغل مامان می گی نه ولی میای بغلم ... از صدای حیونا: گارگار یعنی غار غار کلاغه بع بع هاپ هاپ هر وقت هم ازت می پرسیم پیشی ...
7 مهر 1392

مسافرت با تو خیلی خوش می گذره

سلام مامانی ، تو پست قبلی از همه بابت تاخیری که داشتیم عذرخواهی کردم و اینجا از تو عذزخواهی می کنم که خیلی وقته به دفتر خاطراتت سر نزده بودم ... بعد از ماه رمضان با مامان جون اینا رفتیم مسافرت ... خیلی خوش گذشت . از تهران رفتیم میانه ، البته اونجا وقت چند ساعتی اقامت داشتیم برای اینکه می خواستم بریم سرخاک بابای آقا جون . بابایی خیلی خسته بود و باید یکمی می خوابید چون تمام شب رانندگی کرده بود برای همین بین راه ( میانه - تبریز ) جایی نگه داشتیم و تو یه آلاچیق استراحت کردیم . البته همه خوابیدن به غیر از من و تو نه اینکه خسته نبودیم برای اینکه جنابعالی از شیطنت یه جا بند نمی شدی تو الاچیق از درو ویوار بالا می رفتی ... ب تب...
7 مهر 1392

چه عجب از این ورا !!!!!

چه عجب از این ورا مامان سارا ؟!!!! کجایی ساااااااااااااااااااااااارا ؟ چرا دیگه آپ نمی کنی ؟!!!!!!!!!! هر وقت خبری ازت نیست فکر می کنیم اتفاق بدی افتاده خدای نکرده !!! .... اینا کامنت هایی که این چند وقته گرفتم به همین اندازه شرمنده ام .... ممنونم از احوال پرسی هاتون ، ممنونم که نگرانم بودید .... شکر خدای مهربون همه چیز خوبه ... من و کیان و باباش و همه خوبیم... می بوسمتون نه نه نرفتم ، خیالتون راحت، تو یه پست جدید می خوام براتون بنویسم ...
7 مهر 1392

عاشقتم فقط همین ...

.... چند روز پیش داشتم خونه رو گرد گیری می کردم برای اینکه جلوی چشمم باشی و خیالم راحت باشه بهت گفتم کیان جون بیا به مامان کمک کن اینجارو تمیز کن ! یه دستمال هم دادم دستت ! یه دفعه دیدم رفتی تو آشپزخونه و درکابینت باز کردی و شیشه پاکن آوردی و با دستمالت شروع کردی به تمیز کردن میز !!!!!!!!!!! عاشقتم چی بگم ؟! .... بعضی وقتا گوشی خونه رو یا موبایل من یا بابایی می گذاری دم گوشت اونم برعکس ! بعد شروع می کنی به راه رفتن از این اتاق به اون اتاق و حرف می زنی یه وقتایی هم وسط حرفات میگی باشه باشه !!!! عشقم .... شبها برای اینکه ساعت خوابت رو تنظیم کنیم از ساعت 10 شب چراغ هارو خاموش می کنیم و فقط به نور آباژور  بسنده می کنیم ! بهت شیر...
31 تير 1392

دریاچه چیتگر و آب بازی به همراه آمیتیس عسلی

کیانم ،  پنج شنبه هفته گذشته با خاله سحراینا رفتیم دریاچه چیتگر ، تا بحال نرفته بودیم خیلی جای باحالی بود . خیلی خوش گذشت . تو پارکش یه قسمتی بود که بچه ها اونجا آب بازی می کردن !!!  یه محوطه ای که روی زمینش چراغ های رنگی کار گذاشته بودن و با زدن روی اون چراغ ها آب با فشار و به صورت فواره ای بالا می پاچید ! من و خاله سحر که به وجد اومده بودیم !!! آمیتیس که مثل موش آب کشیده کوچکترین بچه ی اون جمع بود و بدون ترس روی تمام چراغ ها می رفت و آب بازی می کرد ولی تو خیلی ترسیده بودی ، آخه وقتی آب با فشار پاچیده می شد بچه ها هیجان زده می شدن و جیغ می زدن و تو از صدای جیغ اونا ترسیده بودی و از بغل من پایین نی اومدی ولی با این حال تو ه...
28 تير 1392

سفرمون به فریدون کنار به همراه ماهان عسلی

سلام نفسم... می خوام از سفرمون به شمال برات بنویسم که یکی از بهترین سفرهای کوتاه سه نفره مون بود . خیلی خوش گذشت . عمو سعید بابای ماماهان جیگری ما رو به ویلاشون تو فریدون کنار دعوت کردند .(ممنون ازشون) البته بابا و مامانشون از یک هفته قبل رفته بودند ما هم دو روز قبل از نیمه شعبان رفتیم . شنبه بود و قرار بود عمو شعیداینا ساعت 6 دم خونمون باشن و با هم راه بیوفتیم . ساعت شد 6:30 و هنوز خبری ازشون نبود از عمو سعید بعید بود آخه خیلی خوش قوله ! وقتی اومدن و ما رفتیم پایین تا سوار بشیم علت دیر اومدنشون حالمونو گرفت !!!! عمو سعید حرف خاله منیر رو گوش نداده و از ساعت 3 چمدون و وسایل سفررو گذاشته صندوق ماشین و آقای محترم دزد اومده صندوق خالی...
28 تير 1392