کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

برف پاک کن خاطرات ؛ بیهوده تلاش می کند ، یاد تو این سوی شیشه است !!!

1392/10/23 4:28
نویسنده : مامان سارا
1,279 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمر مامان

پاییز 92 ، قشنگترین روزها رو با تو تجربه کردم ؛

پست قبلی رو دیدم و متوجه شدم که فصل پاییز اصلا به وبلاگت سر نزده بودم...ناراحتاسترس

بنابراین با همین پست سعی می کنم جبران کنم ننوشته های پاییز 92 رو

عزیز مامان...

اولا اینطوری شد که من کمتر تونستم بیام به وبلاگت سر بزنم :

مهر ماه که تموم شد مامان جون اینا اسباب کشی داشتند ، رفتند به یه خونه جدید تا انشاا... ساخت خونه خودشون تموم بشه...

خاله سمیه رفت آمریکا !!!!!!!!!!!

(البته الان دیگه برگشته، حدودا دو ماه ونیم اونجا بود . کلی برامون سوغاتی آورده کاپشن ، اسباب بازی ، کیف پول ، عطر ، شکلات ، ... و یه لپ تاب البته این دیگه سوغاتی نبود به سفارش بابایی برای من آورد که من غر به جونش نزنم لپ تاب می خوام .... خخخخخخخ )

اگر اشتباه نکنم و حافظم یاری کنه تو این فصل یکبار رفتیم مسافرت اونم برای چند روز رفتیم شمال....متفکر

.

.

.

.

متفکر

مادر خیلی اتفاقات افتاده ولیکن زمان ازش گذشته و من الان حضور ذهن ندارم...

ببخشید 

قول می دم در آینده اگه خاطره های به یادم اومد و مربوط به این زمان بود بیام و این پست رو ویرایش کنم، قبوله ؟!!!!!

و اما عکسای گل پسری نازم ...

دیگه عاشق حموم رفتن شدی... خدایا گاهی اوقات از گفتن کلمه حمام پیش تو پرهیز می کنیم چون به محض اینکه می شنوی تا حموم نری ما رو ول نمی کنی ....

یکی از خوردنی هایی که خیلی بهش علاقه داری پفیلاست ( پاپ کورن ) ، خیلی دوست داری هر وقت در طول روز با بابا تلفنی صحبت می کنی تو لیستی که سفارش می دی اویلا به قول خودت حتما هست

یکی از جاهایی که خیلی دوست داری بری !!!! روی میزه !!!! و تخصصت هم تغییر کانال های تلویزیون و یا اصلا خاموش کردن تلویزیون وسط فیلم دیدن منه !!!! خدایا من چه گناهی کردم خوب آااااااخه 

منو وادار می کنی تو این سرما ببرمت پاااااااااااااااااارک آخ می گم وادار می کنی باورکن چون انقدر نق می زنی و بداخلاق میشی که دلم برات می سوزه  

قربونت برم من جیگری

اون شمالی که گفتم قبلا اینم عکساش ... خیلی خوش گذشت با آقا محسن و خانومش مونا جون که از دوستای بابایی بود رفته بودیم

عمو محسن با این چوبه اسمتو رو شنای ساحل نوشت و بعدشم تو دیگه این چوبو ول نکردی تا پایان مسافرت !!!!!!!!

و 

.

.

.

احتیاجی به تسبیح نیست !

دستانت را که به من بدهی ...

با حس انگشتانت ؛

ذکر " دوست داشتن " می گویم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ماماننسرین
24 دی 92 1:08
سلاممممممممممم سارا خانممممممم به به چه عجباااااا که اومدی واقعا از وقتی ما خونه نشین شدیم کمتر میرسیم وبلاگ آپ کنیم یا از هم خبری داشته باشیما دلم برای جوجه یه ذره شده قربونش برم با این عکسای قشنگش وای اون بافت خوشگلش که صدرا هم داره هر کی میبینه عاشقش میشه دست خواهرت درد نکنه واقعا لپ تابتم مبارکه خوش به حالتون کلی سوغاتی گرفتیدا
مامان سارا
پاسخ
سلام نسرین جون، آره اون بافتشون خیلی خوشگله ، بهشونم خیلی میاد
مامان فائزه
1 بهمن 92 21:54
به به سارا جون عاشقتـــــــــم جیگر