کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

روزهای پایانی اسفند ماه سال 1392...

1392/12/8 1:58
نویسنده : مامان سارا
1,308 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم....

ساعت 1:31 شبه و شما و بابا مجید خوابیدخواب ... خوب بخوابید عشقای من ....قلب

امروز حسابی خسته شدم و بمیرم برات که تو هم خیلی اذیت شدی ...

بقیه کارای خونه تکونی انجام شد و بالاخره تموم شد ...

یه جاهایی از کارام خواب بودی ولیکن وقتی بیدار میشدی فقط گریه میکردی و بهونه می گرفتی ...

پرده رو اتو کرده بودم و برای اینکه چروک نشه باید نصبش میکردم ولیکن تو یه ریز گریه می کردی و من از خستگی چند بار سرت داد کشیدم ..

واااااای خیلی پشیمونم مامانی رو ببخش ...ناراحت

حسابی شیطون شدی ... هر کاری میکنم میای میگی مامانی نیان ... خودتم با انگشت نشون میدی ... یعنی بده کیان انجام بده ....تعجب

عاشق آب میوه ای و کافیه من ظرف میوه بیارم سریع میری از تو کابینت آبمیوه گیری دستی رو میاره و میگی نیان ... نیان ...گریه

کلمه های زیادی یاد گرفتی ، و البته در زمان عصبانیت یاد گرفتی میگی پرو... تپولو.... میخوای بگی تپلی 

مامان جون بهت یاد داده ... 

دیروز با هم رفتیم خرید عید ، با خودم گفته بودم بدون بابا نمیرم یعنی نمیشه برم ولیکن رفتیم و اتفاقا خیلی هم خوب بود ...عینک

هر روز داری بزرگتر میشی و عشقت هم تو دل ما بزرگتر میشه ... هیچ وقت فکر نمی کردم عشق مادری انقدر بی پایان باشه و هر روز بیشترو بیشتر بشه ....

روزا بابا باید زنگ بزنه و تلفنی صداتو بشنوه والا روزش شب نمیشه ...

راستی بابا خشایار ویلا خریدن .... آخ جون ....مبارکشون باشه ... داریم به فصل بهار و تابستون نزدیک میشیم و راه به راه شمالیم از این به بعد ...نیشخندزبان

هفته گذشته هم دو روزه رفته بودیم آبعلی و خیلی خوش گذشت ولیکن تا رسیدیم خونه شما تب کردی و بله از دماغمون درآوردین ... خوب از بس برف خوردی سرتق ...متفکر

64 روز دیگه دو ساله میشی و من باورم نمیشه انقدر داری زود بزرگ میشی ... 

کیانم ؛

به هوای آرزوهایت ؛

اسپندی دود می کنم ...

تا دور باشد چشم بد ؛

از چشم های مهربانت !!!

عید 93 سومین عیدی که پشت سر می گذاری ، انشالا 120 تا عید ببینی نفسم ...

عید 91 تو دلم بودی ، عید 92 و امسال ....

امسال سال اسبه ؛ بیا برای همه آرزو کنیم که بهترین سال عمرشون باشه امسال همچنین خودمون...

کیانم ...

مامان خیلی دوستت داره ...

عکسای آبعلی

اونجاهم برف می خوردی برات فرقی نداره شن های ساحل دریا باشه ، نک های دریاچه ارومیه باشه یا برف های آبعلی ...عصبانی

من و خواهر شوهررررر

قربون لم دادنت ...

چه سرگرم موبایلن...

گویا فوتبال دستی هم دوست داری که فکر میکنم ژنتیکی باشه این قضیه ...

کیانم 

از صدای گذر آب چنان می فهمم ؛

تندتر از آب روان ؛

عمر گران می گذرد ...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست !

آنقدر سیر بخند ...

... که ندانی غم چیست !!!

 

 


 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان سپیده
12 اسفند 92 10:33
به به همیشه به گردش و تفریح. چه عکسای قشنگی یعنیییییییی سارا من تورور نبینم تا آبعلی میاین خونه ما نیومدین کیان خیلی دلم براتون تنگ شده عسلم. اگه بشه تو هفته آینده یه سر با آرتین میایم پیشتون
مامان محمد و ساقی
15 اسفند 92 0:34
سلام ارا جون خوبی عزیزم به به چه پست خوشگلی مخصوصا" وقتی که خودت هم هستی سارا جون عمر زود میگذره و بچه هامون روز به روز بزرگتر میشن و فقط با مرور عکسها و خاطرات هستش که یادمون میفته چه روزهایی سپری شدن و ما اصلا" نفهمیدیم
مامان سارا
پاسخ
قربونت برم میناااااا جون دوستت دارم دوستم
مامان محمد و ساقی
15 اسفند 92 0:35
ایشالله همیشه سلامت باشه...برف و نمک و شن پیشاپیش شمال خوش بگذره
مامان سارا
پاسخ
مینای گلم سلام ... ممنون ایشالا شما هم سلامت و شاد باشین... اره نمک و برف و شن ....
مامان فائزه
15 اسفند 92 13:20
الهی فدات شم کیان جونم سارا جون ایشالا همیشه شاد باشی و لبات بخنده عزیزززززززم
مامان سارا
پاسخ
با شما ایشالا ... ایشالا شماهم سلامت و شاد باشین گلم
الی مامی آراد
16 اسفند 92 16:53
سارا جوون خسته نباشی بعد از خونه تکونی اونم با بچه کوچولو عکسهاتون خیلی خوشگل شده
مامان سارا
پاسخ
خیلی سخت بود ولیکن تموم شد ... ممنون چشات خوشگل می بینه
مریم(مامان نگین)
27 اسفند 92 13:23
خسته نباشی ازخونه تکونی مامانی!