روزهای پایانی اسفند ماه سال 1392...
سلام پسرم....
ساعت 1:31 شبه و شما و بابا مجید خوابید ... خوب بخوابید عشقای من ....
امروز حسابی خسته شدم و بمیرم برات که تو هم خیلی اذیت شدی ...
بقیه کارای خونه تکونی انجام شد و بالاخره تموم شد ...
یه جاهایی از کارام خواب بودی ولیکن وقتی بیدار میشدی فقط گریه میکردی و بهونه می گرفتی ...
پرده رو اتو کرده بودم و برای اینکه چروک نشه باید نصبش میکردم ولیکن تو یه ریز گریه می کردی و من از خستگی چند بار سرت داد کشیدم ..
واااااای خیلی پشیمونم مامانی رو ببخش ...
حسابی شیطون شدی ... هر کاری میکنم میای میگی مامانی نیان ... خودتم با انگشت نشون میدی ... یعنی بده کیان انجام بده ....
عاشق آب میوه ای و کافیه من ظرف میوه بیارم سریع میری از تو کابینت آبمیوه گیری دستی رو میاره و میگی نیان ... نیان ...
کلمه های زیادی یاد گرفتی ، و البته در زمان عصبانیت یاد گرفتی میگی پرو... تپولو.... میخوای بگی تپلی
مامان جون بهت یاد داده ...
دیروز با هم رفتیم خرید عید ، با خودم گفته بودم بدون بابا نمیرم یعنی نمیشه برم ولیکن رفتیم و اتفاقا خیلی هم خوب بود ...
هر روز داری بزرگتر میشی و عشقت هم تو دل ما بزرگتر میشه ... هیچ وقت فکر نمی کردم عشق مادری انقدر بی پایان باشه و هر روز بیشترو بیشتر بشه ....
روزا بابا باید زنگ بزنه و تلفنی صداتو بشنوه والا روزش شب نمیشه ...
راستی بابا خشایار ویلا خریدن .... آخ جون ....مبارکشون باشه ... داریم به فصل بهار و تابستون نزدیک میشیم و راه به راه شمالیم از این به بعد ...
هفته گذشته هم دو روزه رفته بودیم آبعلی و خیلی خوش گذشت ولیکن تا رسیدیم خونه شما تب کردی و بله از دماغمون درآوردین ... خوب از بس برف خوردی سرتق ...
64 روز دیگه دو ساله میشی و من باورم نمیشه انقدر داری زود بزرگ میشی ...
کیانم ؛
به هوای آرزوهایت ؛
اسپندی دود می کنم ...
تا دور باشد چشم بد ؛
از چشم های مهربانت !!!
عید 93 سومین عیدی که پشت سر می گذاری ، انشالا 120 تا عید ببینی نفسم ...
عید 91 تو دلم بودی ، عید 92 و امسال ....
امسال سال اسبه ؛ بیا برای همه آرزو کنیم که بهترین سال عمرشون باشه امسال همچنین خودمون...
کیانم ...
مامان خیلی دوستت داره ...
عکسای آبعلی
اونجاهم برف می خوردی برات فرقی نداره شن های ساحل دریا باشه ، نک های دریاچه ارومیه باشه یا برف های آبعلی ...
من و خواهر شوهررررر
قربون لم دادنت ...
چه سرگرم موبایلن...
گویا فوتبال دستی هم دوست داری که فکر میکنم ژنتیکی باشه این قضیه ...
کیانم
از صدای گذر آب چنان می فهمم ؛
تندتر از آب روان ؛
عمر گران می گذرد ...
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست !
آنقدر سیر بخند ...
... که ندانی غم چیست !!!