کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

روزی که برای اولین بار صدای قلبتو شنیدم

1390/8/10 20:16
نویسنده : مامان سارا
1,227 بازدید
اشتراک گذاری

فرشتهفرشته کوچولوی مامان سلام

بالاخره بعد از چند روز فرصت کردم که بات تنها باشم و با هم حرف بزنیم ، چند هفته بیشتر نمونده تا مامان بفهمه که فرشته کوچولوش دختر یا پسر  سوالسوال

عزیز دلم پنجشنبه که رفته بودم آزمایش غربالگری و سونوگرافی ، دیدمت . تقریباً کامل شده بودی سرت ، بدنت ، دستات و پاهات ... بغل اون لحظه خدارو شکر کردم که سالمی چون انقدر دلم شور می زد از خانم دکتر پرسیدم و اونم گفت که همه چی طبیعی و نرماله .

از همه مهمتر صدای قلب کوچولوتو برای اولین بار شنیدم قلب  مامان قربونت بره که انقدر تند تند قلبت می زد

دوست داشتم بابایی هم صدای قلبتو بشنوه ولی نشد . انشاءا... روزی که رفتیم تعیین جنسیت حتماً‌از خانم دکتر خواهش می کنم که اجازه بده بابایی بیاد تو و اونم صدای فرشته کوچولوشو بشنو .

روزی که رفتیم آزمایش ، هوا بارونی بود و داشت بارون میومد ، مامانی تو آزمایشگاه یه سوتی داد که هم  بابایی خیلی  خندید و بعدش مسخرم کرد و هم خودم خیلی خندیم ( اینجا نمی گم ولی تو یادم می مونه که بعداً به خودت بگم خجالت

بعد از آزمایش رفتیم سونوگرافی ، اونجا روی دیوار نوشته بودند قبل از سونوگرافی باید آبمیوه شیرین بخوریم ،‌منو بابایی داشتیم در مورد این موضوع با هم حرف می زدیم که یه خانمی که کنارم نشته بود بود گفت باد حتماً آبمیوه بخورید تا بچه تکون بخوره .

بابایی هم رفت دو تا آبمیوه بزرگ خرید و تمام مامانایی که اونجا بودند از این آبمیوه خوردند. وقتی نوبت من شدو رفتم تو ، انقدر خوب تکون خوردی که همون بار اول سونوگرافی خوب انجام شد .هورا

دوباره برگشتیم آزمایشگاه که جواب آزمایشو بگیریم ولی حاضر نبود و گفتند یک ساعت دیگه آماده می شه . بابا جون ( بابای بابایی ) شرکت بود ( بابای بابایی تو شرکت پتروشیمی کار می کنه ) باهم قرار  . گذاشتیم و باهم رفتیم ناهار .بابایی سوتی منو به باباجونت گفتو باباجونتم خیلی خندیدخجالت

بعدش با هم رفتیم آزمایشگاه و جواب آزمایشو گرفتم. بابا جونت که عکس های سونوگرافیو دید خیلی خوشحال شد و گفت موهای دخملمونو ( البته داشت شوخی می کرد )  .قلب

 

عزیز مامان هوا خیلی سرد شده ، تقریباً یک هفته است که هر روزش بارونی بوده .

راستی بهت نگفتم محل کار مامانی خارج از تهران ( پردیس - پارک فن آوری - شرکت پارس آنلاین ) اونجا هوا معرکست . مثل شمال ماچ

فرشته کوچولوی مامان الان که دارم بات حرف می زنم ساعت ٨ شبه و بابایی هنوز نیومده ، بایدبرم برای بابایی شام حاضر کنم . دوستت دارم خیلی زیاد قد ستاره های آسمون .

فردا عکس های سونوگرافیتو برات می زارم که بعدها ببینی که چقدر کوچولو بودی .

خداحافظ عسل مامان و ماچ ماچ قلبماچبغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

افسانه يونسي
7 آذر 90 13:08
معلومه كه پسره!!!! اسمشم اميرعليه...