پایان هفت ماهگیت فرشته آسمونم
کیان ... عشقم ... سلام مامانی
امروز 12 آذر ماهه و شما 8 ماه شدی ، مبارک آقای من .
خیلی داری زود بزرگ می شی ، من هر روز سرکارم و بهترین ساعتهای در کنار تو بودنو از دست می دم .
فرشته مامان ، دیروز با بابایی بردیمت برای چکاپ ماهانه :
وزنت 7.550 گرم و قدت 69 سانتی متر ( ماشاا... بهت پسرم )
دکتر منصوری گفت وزنت نسبتاً کمه ولی جای نگرانی نیست ( من که مریض شدم و بیمارستان بودم تو خیلی لاغر شدی تازه ام واکسن 6 ماهگیتو زده بودیم و3 روز تب داشتی )
ولی قول می دم بیشتر بهت برسم نفس مامان که بدون تو من میمرم
دکتر گفت از این ماه شما می تونید زرده تخم مرغ که کاملاً پخته شده بخوری ... ااااااای جون دلم .
این روزا بدون کمک می تونی بشینی ( ااااااااااااای فدات بشم من )
هر چی می بینی می کنی تو دهنت حتی بطری آب ...
یا کیف دوربین ... البته پس از بررسی کارشناسانه
زمان غذاخوردن که ازت عکس میگیریم کاملاً مظلوم و سر براه به نظر می رسی ولی تا شعاع یک متری اطرافتو با دَ دَ .. کردن پر کردی از فرنی یاحریر بادوم
زمانیکه محبت می کنی می خوابی این وقته شبه
ولی عشقم تو همه زندگی مامانی پس هرکاری دلت می خواد بکن ( جو گیر شدم ..)
راستی عمو محمد ( شوهر خاله مهناز ) این ژاکتو برات خریده
( کیان ، خاله مهناز و عمو محمد انقدر دوست دارند که هر چی بگم کمه گاه اوقات می گن اگه خودمون بچه دار بشیم فکر نکنیم به اندازه کیان دوستش داشته باشیم )
چاکریم خاله مهنازو عمو محمد ، شما نی نی دار بشین خودم عاشقش می شم مگه نه کیان ؟!
و من برات جاپوشکی خریدم همه مسخرم کردن که چه آبروریزی که کیان تا الان جاپوشکی نداشته
خوب خوشم اومد مامان
و اما من با این عکست چه کنم !!!