نه ماهگیت هم تموم شد ماه من
ماهگیت مبارک ماه من ، جمله ای که این روزا منو بابا مجیدی خیلی تکرار می کنیم :
چقدر زود گذشت فکرش بکن پارسال این موقع ....
چقدر زود گذشت یادته کیان تازه به دنیا اومده بود و نمی تونست ...
چقدر زود گذشت یادته کیان تازه چهاردست و پا می رفت و ....
چقدر زود گذشت ...
و واقعاً چقدر زود داره می گذره ماه من . هشت ماهگیت هم تموم شد و رفتی تو نه ماه ( به سلامتی )
ماه مامان ، این ماه چند روزی زودتر بردمت چکاپ ، آخه زیر بغلِ دستِ راستت یه جوش زده بود و خوب نمی شد من نگران شدم و با مامان جون بردمت پیش دکترت .
خدارو شکر چیز مهمی نیست و دکتر منصوری یه پماد داد و گفتن اگه تا ١٠ روز دیگه بهتر نشد ببرمت پیش متخصص پوست
ماه مامان شما تو نه ماهگیت :
وزنت شده ٨ کیلو ٦٥٠گرم ( ظاهراً داری گرم گرم وزن زیاد می کنی )
قدت شده ٧٢ سانت ( قربونت برم من )
دکتر منصوری به لیست غذاهات سرلاک با تکه های میوه اضافه کرد( همون موقع از داروخانه خریدیم - سرلاک گندم با میوه موز - و رفتیم خونه و برات یکم درست کردیم و خوشت اومده بود )
روزها با متد مامان جون تغذیه میشی ( همه چیز می ده می خوری ) و شبا با متد مامان سارا و بابا مجیدی بر طبق الگوی دکتر منصوری تغذیه میشی ( یک سری چیزا رو نمی دیم که بخوری )
خدارو شکر همه چیز خوبه و همه چیز خوب داره پیش می ره ولی نمی دونم چرا بعضی شبا ساعت ٢ یا ٣ نیمه شب فکر می کنی هنوز ساعت ٦ بعد از ظهر ( من می خوام برم سرکار فرداش تو رو خدا بخواب مامان جون )
ولی خدارو هزاران بار شکر که تو شدی ماه آسمونم و من هر ماه از ماه بودنت می نویسم ماهکم
کیان عزیزم ، عشق مامان خوب بمان ، از همان خوبهایی که من عاشق هستم
پ. ن ١ : امروز ١١ بهمن ماه و تولد خاله مهنازِ ، علی الحساب تولد خاله مهناز مبارک تا بیام و براش یه پست اختصاصی بزارم . بوس . سارا و کیان