روز عشق در ایران باستان
عشقم ؛
گفته می شود که در ایران باستان، بیست قرن پیش از میلاد روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۴ روز پس از والنتاین غربی. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته.
«سپندارمذگان» جشن زمین و گرامیداشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا میکردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه میدادند و از مردان خود پیش کشهایی دریافت میکردند آنها در این روز از کارهای خود در خانه معاف شده و مردان و پسران کارها و وظایف جاری زنان را در خانه انجام میدادند.
آره عشقم ، ما هم مثل غربی ها و چه بسا خیلی قبل تر از اونا روز عشق داشتیم ولی افسوس از اینکه ایران الان ما چه ایران غارت شده ای که خیلی چیزاش فراموش شده ...
بگذریم ، روز 25 بهمن که مصادف است با 14 فوریه و روز ولنتاین ( روز عشق ) بود دوست داشتم یه کارایی بکنم به یاد ایام مجردی و ایام شیطنت بازی ، ولیکن مهمون ناخونده پوست تنت آقا یا خانم گال ، همه تمرکز منو بهم زده بود . این شد که حتی تبریک خشک و خالی هم بین من و بابایی ردل و بدل نشد !!!!!!!!!!
البته من خیلی متعجب نبودم چون بابا مجیدت کلاً از این لوس بازیها خوشش نمیاد و معتقده خریدن یه خرس کوچولو برای یه خرس گنده کار مسخره ایه
ما هم همچون یه بانوی تمام عیار و سر براه اصلاً ادای خرس گنده هارو در نیاوردیم و طلب یه خرس کوچیک نکردیم
و اما ... روز 29 بهمن که میشد یکشنیه ، بابا مجیدت بر طبق معمول این شباش ساعت 11 اومدن خونه ، بماند تا ما تلفنی حالی بهشون داده بودیم که از صبح که سر کاریم شبا هم انقدر دیر میایی که زیاد همدیگرو نمی بینیم و از این غرغرا ...
تو هم جدیداً تا بابایی رو می بینی چنان با ذوق طالب این میشی که بری بغلش و بابایی هم خریدای تو دستشو گذاشت رو میز و تو رو بغل کرد .
منم رفتم که بساط شامو بچینم و از روی میز نایلون خریدارو برداشتم ، دوغ و ماست و ...
اما یه نایلون دیگه اونجا رو میز بود و اونم واسه من بود نه برای بساط شما اون شب ...
بله ، بابا مجید تو روز عشق ایرانی ، عشق رو بهم یادآوری کرد ...
گفتم : اما من که چیزی برات نگرفتم
گفت : شما نباید چیزی می گرفتید امروز روز مردگیران است یعنی امروز باید زنها از مردها هدیه بگیرند
گفتم : نه بابا
گفت : آره بابا
گفتم : نه دیگه چیزی نگفتم فقط بغلش کردم و بوسیدمش و چون شما هم طبق معمول این وسطا بودی یه ماچ محکم ازت کردم .
و اما اون خرس کوچولو برای این خرس گنده ( یعنی من ) یه لباس خیلی خوشگل بود که پدر گرامیتون با کلی خوش بش و تعریف روحیات من برای خانم فروشنده و دیدن ژونال لباسا از تبلت اون خانمهِ ، این لباسِ خوشگل رو انتخاب کرده
( بابا من اصلاً حساس نیستم خودش برام تعریف کرد که دیر کردنش بخاطر این بوده که کلی با خانمه داشته در مورد سلیقه من و روحیات من حرف می زده ... )