روزهامون اینطوری می گذره...
روزهامون اینطوری می گذره که صبح تا بعد از ظهر فقط مشغول تو هستم ...
صبحانه می خوریم ، بعدش حتما تعویض لباس لازم شدی !!! بازی تا نزدیک های ظهر ، ظهر که می گم 1 ، 2 ظهر منظورمه بعد ناهار ، بازم عوض کردن لباس، بعدشم حتماً دیگه خسته شدی و با یکم غرغر شیر می خوری و تا ساعت 4 یا 5 می خوابی .
تو اون چند ساعتی که خوابی من حسابی به کارام می رسم !!!! ( فکر کردید می خوام بگم حسابی استراحت می کنم !!! )
بعدش هم با هم می ریم پارک ...
الناز دختر خاله ات رو چند روزی آوردیم خونمون و حسابی با هم بازی می کردید.... بعداز ظهرها هم سه تایی می رفتیم پارک ...
حسابی شیطون شدی ، بعضی وقتا حسابی از دستت کفری میشم !!! دوست دارم گریه کنم !!!
ولی باز من عاشقتم
ولی تو هم قول بده اگه بعضی وقتا سرت داد زدم و یا دعوات کردم مامانو بخشیده باشی ، باشه ؟
خودم خیلی عذاب وجدان می گیرم ، آخه وقتی خیلی اذیت و شیطونی می کنی و من دعوات می کنم می دویی به سمتم و دستاتو به نشونه اینکه بغلم کن باز می کنی ، من فدات بشم مادر...
بیرون رفتنو خیلی دوست داری ، مخصوصا وقتی می ریم پارک
وقتی سوار تاپ میشی برای پیاده شدن داستان داریم ... گریه می کنی ... آخه چرا مادر ... نیم ساعت رو تاپ نشتی و من از مامانی که نیم ساعته یه لنگه پا بچه بغل منتظره که آقا پیاده بشه خجالت می کشم ....
سرسره هم دوست داری اگر برای تاپ خیلی بی قراری کنی با سرسره می شه سرگرمت کرد...
عاشقتم و عاشق این روزهای با تو بودنم ...
بستی خوردن تو پارک هم جزء برنامه های هر روزمونه
راستی مامانی تبریک می گم به عکس بالا نگاه کن ...
دندون هفتم و هشتم از پایین بیرون زد
یه دوچرخه دیدی دیگه بی خیال پارک و تاپ و سرسره شدی
دوست داشتی سوارش بشی
برای اولین بار بلال خوردی و چقدر دوست داشتی ...
نفس منی
فقط یه چشمه از شیطونی هاتو ببین
الناز و شما
ایشاا... همیشه بخندید و خوش باشید عزیزای من