کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

مسافرت با تو خیلی خوش می گذره

1392/7/7 13:37
نویسنده : مامان سارا
1,265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی ،

تو پست قبلی از همه بابت تاخیری که داشتیم عذرخواهی کردم و اینجا از تو عذزخواهی می کنم که خیلی وقته به دفتر خاطراتت سر نزده بودم ...

بعد از ماه رمضان با مامان جون اینا رفتیم مسافرت ...

خیلی خوش گذشت . از تهران رفتیم میانه ، البته اونجا وقت چند ساعتی اقامت داشتیم برای اینکه می خواستم بریم سرخاک بابای آقا جون .

بابایی خیلی خسته بود و باید یکمی می خوابید چون تمام شب رانندگی کرده بود برای همین بین راه ( میانه - تبریز ) جایی نگه داشتیم و تو یه آلاچیق استراحت کردیم .

البته همه خوابیدن به غیر از من و تو

نه اینکه خسته نبودیم برای اینکه جنابعالی از شیطنت یه جا بند نمی شدی

تو الاچیق از درو ویوار بالا می رفتی ...

ب

تبریز هوا خیلی خوب بود ولی تبریزی ها می گفتند سال های پیش تو این فصل هوا خیلی سرد تر بود .

تو تبریز بغیر از بازار و خیابان گردی که خیلی خوب بود پارک معروف ائل گولی رفتیم که خیلی اونجارو دوست دارم

طبق معمول اونجا هم دست از بالارفتن از درو دیوار بر نمی داشتی

زیاد نمی تونستم ازت عکس بگیرم خیلی شیطون شدی

اینجا حاشیه دور دریاچه ائل گولی بود

دو روز تبریز بودیم، بعد رفتیم ارومیه ...

واااااااااااااای دریاچه ارومیه بی نظیر بودی منم برای اولین بار رفته بودم... با اینکه دریاچه ای باقی نمانده بود ولی باز بی نظیر بود ....

کیان از دیت تو چیکار کنم اونجا هم مشت مشت نمک های ساحل بر می داشتی که بخوری !!!!!!!

تو ارومیه رفتیم خونه یکی از دوستای قدیمی آقا جون اینا ، ارویمه هم شهر قشنگی بود

یعد از ارومیه به نیت خرید از مرز ، سر از پیرانشهر در آوردیم !!!!

چند ساعت اونجا بیشتر نبودیم و کلی خرید کردیم ، همینش فقط خوب بود ...

بعد از پیرانشهر راه افتادیم به سمت تبریز که به شب خوردیم و رسیدیم به شهر نقده ...

شب موندیم اونجا ...

هم اونجا بود که پسرکم از حموم ترسید !!!

می پرسی چرا ؟

وقتی رسیدیم نقده و جایی پیدا کردیم برای اقامت سریع تو رو بردم حمام ، تنبلی کردم و از شامپوی خودم به سرت زدم و شامپو رفت تو چشمت و از اونجا از حموم و شامپو می ترسی....

تو نقده رفتیم یه پارک که ظاهرا بزرگترین پارک اون شهر بود و اونجا یه دوست پیدا کردی به اسم اسماء

خیلی دختر نازی بود ماشاا...

داری به اسماء گوسفندارو نشون می دی

اینجا داری مورچه رو به اسماء نشون می دی

خاطرات زیادی داریم از مسافرتمون ولی اینجا جای بیان همشون نیست ...

کیان پشت شیشه ماشین

قربون دماغ فینگیلت بشم اونجوری پخ شده

اینجا تبریز و داشتی از پشت شیشه رستوران پایین نگاه مکنی

ایشاا... همیشه به سفر ، عشق همیشگی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سحر مامان آمیتیس
8 مهر 92 10:04
عشششششششششقم میخورمت ها اصلا باورم نمیشه کیان به اون مظلومی و آرومی انقدر وروجک شده ماشالله چقدر بزرگ شده ساراخیلی هم جیگرترشده دلم براتون تنگ شده ایشالله هفته دیگه هماهنگ کنیم ببینمتون


وااااااااااااااای راست می گی چه عجب ، تشریف بیارید قدمتون رو چشم
مامان نسرین
8 مهر 92 19:05
به به همیشه به سفر ایشالله چه جاهای خوب و قشنگی رفتید چه عکسای قشنگی گرفتی دوستمممممممممممم جیگر کیان عسلمو برم من اینقده ناز و اقاست

چقدر جالبه رو عکسا میری تکون میخورن


مرسی نسرین جونم
با زحمتای ما
مامان ماهان
9 مهر 92 16:24
سلام دوستم همیشه خوش باشین و سلامت. کیان عشقم هوارتا بوست میکنم


مرسی خاله جونم ، ما هم شما رو هوارتا می بوسیم
الی مامی آراد
9 مهر 92 17:21
همیشه به گردش و شادی باشین عزیزم اون قسمت خرید خیلی خوبه مگه نه مامانی من عاشقشم


منم عاشق همون قسمتم . ممنونم
❤دو نیمه قلبم❤
12 آبان 92 22:58
به به مامان سارای خوشتیپ
زینب مامان نازنین زهرا
28 آذر 92 23:56
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم ... خیلی وقته نیومدم عزیز دلم ماشالله خیلی جیگر شده عزیزم ... دلم می خواد گازش بگیرم