فروردین 93 ...
کیانم ، نازنین مامان سلام ...
گل من الان که دارم برات می نویسم اردیبهشت ماهه و دو روز دیگه دو ساله میشی واااااای باورم نمیشه چه به سرعت گذشت این دوسال ...
چه اضطرابی داشتم دو سال پیش این روزاااا....
بزار دو روز دیگه باهم در مورد اون روزامون حرف می زنیم ...
کیانی امسال برای اولین بار سال تحویل خونمون نبودیم و رفته بودیم شمال ...
اولش خیلی مقاومت میکردم که سال تحویل بشه بعد بریم ولیکن بخاطر احتمال ترافیک روز 28 یعنی چهارشنبه شب راه افتادیم ...
خیلی خوب بود با اینکه خونه نبودیم ...
خیلی بهمون خوش گذشت ...
تقریبا 10 روز شمال بودیم طوری که مامان جون اینا مرتب تماس می گرفتن که ویلا ندیده ها ؛ عقده ای ها برگردین دیگه ...
دلشون برای تو خیلی تنگ شده بود مامان جون می گفت امسال عیدمارو خراب کردید که کیان رو بردید...
عسلم تو فقط دوتا عید پیش ما بودی که انقدر خاطرخواه داری آخهههههه
راستش اونجا بهمون خیلی گذشت و فقط می تونم چند تا عکس از اون روزا برات بزارم ...
کیانم شرمنده مامانی تو این پست نمی تونم برات عکس بزارم ...
عکسامون همه تو لب تابه و اونم الان خاموش شد و شارژ نداره ...
بهت قول میدم تو پست بعدی هم از فروردین برات بنویسم و هم از ماه تو ، ماه اردیبهشت ، ماهی که تو رو خدا بهمون هدیه کرد ...
این روزا در حال تدارکات برای جشن تولدتم عشقم ...
زود زود بر می گردم مرد کوچولوی مامان