خداحافظی با دوران بارداری ( دلم برای این دوران تنگ می شه )
کیان عزیزم ، امروز 5 اردیبهشت ماهه و فقط 7 روز دیگه باقی مونده .
کیان عزیزم چقدر منتظر دیدنتم ، چقدر منتظرم بغلت کنم ، ببوسمت .
راستشو بخوای خودمو تو روز 12 اردیبهشت تصور می کنم ، اتاق عمل و دیدنت برای اولین بار . بهش که فکر می کنم ضربان قلبم می ره بالا .
دعا می کنم همه کسایی که منتظر تجربه این حس هستند هر چی زودتر تجربش کنن . حس مادر شدن هر لحظهش قشنگه .
خدایا هر زنی که دوست داره مادر بشه و منتظر که تو بهشون این هدیه رو بدی ، بیشتر از این منتظر نزار و بهشون یه فرشته هدیه کن .
کیان عزیزم ، هر شب با بابایی صحبته اینکه تو چه شکلی هستی ؟
واقعاً شبیه کدوممون هستی عشقم ؟
دیروز برای آخرین بار از دوره های ویزیت دکتر ( قبل از بدنیا اومدنت ) ، رفتم مطلب دکتر بهمنی و صدای قلبتو شنیدم الهی قربونت برم پسرم .
بعدش با عمو امید و زن عمو فروغ رفتیم هفت حوض .
آخه با سحر جون ( مامان آمیتیس) قرار داشتم ( به سحر جون زحمت دادم برگه بیمه رو ببره اداره بیمه ) وای اگه بدونی از اینکه نمی تونستم آمیتیس بغل کنم حسرت خوردم آخه تو وروجک تو دلمی .
عسلی شده برای خودش . سحر جون یه هدیه خوشگل برات خریده . ببین چه نازه . ( دستش درد نکنه )
خاله سحر با ذوق ، یکی از عکس های آمتیس و گذاشته بود تو جعبه کادوت ( ببین چه خانمیه )
کیان عزیزم ، این کفش روفرشی ها رو هم عمو امیدت زحمت کشیده برات آورده ( دستشون درد نکنه )
کیان عزیزم ، به امید در آغوش کشیدنت
خداحافظ فرشته ی عزیزم .