کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

چهارماهگیت و دلبری هات

1391/7/4 0:15
نویسنده : مامان سارا
1,097 بازدید
اشتراک گذاری

کیان عشق مامان سلام ،

یه عذرخواهی ازت بکنم بابت تاخیرم . آخه سرم شلوغ بود و فرصت نمی کردم بیام برات بنویسم.

عشق مامان چهارماهه شدی ، چهار ماهه که زندگیمون پر از عشقه فقط همینو می تونم بگم .

عسل من ، تازگی ها یاد گرفتی جیغ بزنی و از خودت سرو صدا دربیاری ، یاد گرفتی که با صدای بلند بخندی

وقتی می خندی انگار تمومه ثروت های دنیا مال من می شه زندگی من .

عشقم به یمن اجلاس سران در تهران ، ٥ روز همه جا تعطیل شد و ما با باباخشارینا رفتیم سیاهکل . خیلی خوش گذشت . در دومین مسافرتت مثل اولیش آقا بودی . صبح های زود مثل خروس بیدار می شدی و شروع می کردی به جیغ زدن و صدا درآوردن و منو بابایی سعی می کردیم ساکتت کنیم تا بقیه بیدار نشن .

خونه بابا خشایار تو سیاهکل از این خونه قدیمی هاست که بالکن داره با یه باغچه کوچولو و سقف شیرونی . خونشون تقریبا روی رودخونس . خیلی باحاله .

دوشب رفتیم لاهیجان و شام اونجا بودیم ، می رفتیم رستوران آفتاب و مهتاب ( این رستوران که می گم ماله خاله فرزانه ، خالۀ عمو محمد ) ، یه رفتیم رشت و ناهار رفتیم رستوران حسن رشتی که خیلی تعریفش شنیده بودیم ، بعدش رفتیم بازارش و خرید کردیم .

الهی مامان قربونت بره ،‌١٢ شهریور باید واکسن چهارماهگیتو می زدیم .

ساعت ٦ بعداز ظهر بابایی بردیم پیش دکترت ، تو مطب کلی به دکترت می خندیدی و وقتی داشت گوشی می ذاشت تا معاینت کنه بهش می خندیدی ، دکتر گفت اگه بدونی می خوام باهات چیکار کنم دیگه به من نمی خندی .

بابایی که باز ا اتاق دکتر رفت بیرون ، من پاتو سفت نگه داشتم تا تکونش ندیدی و به صورت ذل زده بود وقتی سوزن تو پات رفت داشتی می خندیدی که یکدفعه اخمات رفت تو هم و شروع کردی به جیغ کشیدن و گریه کردن . مامانت بمیره که انقدر اذیت شدی .

دو شب تب کردی تا صبح بیدار بودم و مرتب دست و پاتو می شوستم تا تبت بیاد پایین . چقدر بی حال بودی و ناله می کردی . مامانی فدات بشه .

چند از عکس های مسافرت رو برات گذاشتم نفسم .

....   این منم عزیزم یه مادر نادم و پشیمان با کلی شرمندگی و عذرخواهی از اینکه عکساتو نگذاشته بودم وانقدر دیر به دیر برات می نویسم .

کیان گلم  الهی مامان فدات بشه ،عکس و خاطراترو تو پست جدید برات گذاشتم خاطرات و روزهای قشنگی که تا امروز با هم داشتیم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله مرمر
18 شهریور 91 20:40
سلام دوست عزیز، اومدم تا ازتون کمک بخوام، ریحانه جونم تو مسابقه «نی نی های باحجاب» وبلاگ کودک من شرکت کرده، رای گیری از روز شنبه 91/6/18 تا پایان روز دوشنبه 91/6/20 ادامه داره، اگر میشه یه کوچولو وقت بگذار و برو به این آدرس http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php و در بخش نظرات به شماره 5 ریحانه رای بده، باور کن خیلی وقتتو نمیگیره. پیشاپیش از لطفت ممنونم
مامان کیان
22 شهریور 91 22:23
سلاااااااااااااام مامان کیانی.همیشه به سفر و شادیپس عکسا کووووو؟
خاله نفس
26 شهریور 91 19:40
به به شمام رفتین شمال همیشه به گردش خانومی الهی قربونت برم خاله جوووووووووووون که انقده نازی شما/ هزارماشالا چقد بزرگ شدی مامان خانوم پس کوو عکسا هان؟ منکه چیزی ندیدم / نکنه پیچوندی مارو آره
مامان اميررضاكوچولو
2 مهر 91 1:06
4ماهگيت مبارك گل بهارم:-*ماماني ديگه به ماسر نميزني:-(
باران قلنبه
8 دی 91 20:13