خاطرات و روزهای قشنگی که تا به امروز به من هدیه کرد
عمرم سلام ، از دست مامانی که ناراحت نشدی درسته ؟ آخ جون
نفس مامان اگه بدونی چند تا عکس تا به حال ازت گرفتیم !!!!!!!! ولی من تعداد کمی از اونا تو وبلاگت گذاشتم .
تو این پست فقط با عکس هات خاطرات رو ثبت کردم
عکس های شمال ( سیاهکل )
چه آفتابیه بابا ، چشممون اذیت شد ...
خوش سفری تو عکسهات معلومه عشقم
یادم نیست من و تو بابت چی انقدر خندیدیم ؟!! مخصوصاً تو قربون خندیدنت
بابا خشایار و شما که رو تاب بچگی عمه سمانه نشستید
حمام به سبک کاملا سنتی ( ولی چه حالی داد کیانم )
من و عشقم
عمه سمانه و عشق من
یک روز رفتیم خونه خاله آذر ( کرج ) و شبو اونجا موندیم البته بابایی با ما نبود من و شما و مامان جون ، خاله مریم و خاله مهناز خیلی خوش گذشت . شب دیر وقت رفتیم بیرون قدم بزنیم بارون تندی گرفت و هوا حسابی خنک شده بود .
شما خوش تیپ کرده بودی بعد رفتیم دنبال مامان جون و خاله اینا
الناز و شما و آقا خرسه
قربون هر دو تاتون
یه عالمه بوس برای شما