مامان سارا و سنگ کیسه صفرا
کیانم سلام مامانی
عزیز دلم وقت زیادی ندارم و حالم خیلی خوب نیست که پشت کامپیوتر بشینم .
اول اینو بگم که مهمتر ، تب شما بعد از ٣ روز قطع شد و بالاخره گل پسرم سرحال شد ( بخاطر واکسنت تب کرده بودی ) ، الهی مامان برات بمیره که وقتی تو تب داشتی من تو بیمارستان بستری بودم .
قبلاً در مورد مریضیم چیزی برات ننوشته بودم ، چند وقتی بخاطر درد معده شدید هر چند وقت یکبار کارم به اورژانس و زدن آمپول و سرم می کشید .
تقریباًاز یک ماه پیش این درد ها بیشتر اتقاق می افتاد تا اینکه خاله سحر ( مامان آمیتیس چشم قشنگه ) دکتر متخصص گوارش بهم معرفی کرد و خدا خیرش بده بالاخره متوجه شدیم دردهای شدیدم بخاطر سنگ کیسه صفراست .
روز شنبه ٢٠ آبان ساعت ١١ یا ١٢ شب بود که از درد شدید رفتیم بیمارستان و من تو اورژانس بستری شدم و شما با تب بالا موندی پیش مامان جون .
کیانم شبه خیلی بدی بود از یک طرف درد شدیدی که داشتم و از طرف دیگه دلم پیش تو بود .
نفسم مامان اون شبو برای اولین بار بدون تو به صبح رسوند و از دلتنگی تو حالش بدتر شد .
یکشنبه یعنی فرداش هم تا شب بیمارستان بودم و ا رضایت خودمون از بیمارستان اومدم خونه .
دوشنبه از صبح خونه مامان جون بودیم تا بعداز ظهر برم پیش دکتر خودم ( دکتر کهزادی )،و دکتر دوباره برام آزمایش و سونو نوشت ، تو هم هنوز بیحال بودی و شبش دوباره تب داشتی .
چقدر برات دعا کردم مامانی ، امروز هم خدارو صد هزار مرتبه شکر حال خوبه خوب شده و از ضبح با بابایی رفتیم دوباره آزمایش و سونو و بعداز ظهر دوباره رفتیم مطب دکتر کهزادی و ایشون جراح متخصصی به ما معرفی کرد تا برم پیشش برای عمل .
فعلاًبگذریم ....
عسل مامان قول بده دیگه مریض نشی اگه من مریض بشم مهم نیست .
عزیزم فعلاً بات خداحافظی می کنم تا بعد .
دوست جونای وبلاگی برام دعا کنید من از عمل خیلی می ترسم .