کیان و همایش شیرخوارگان - مصلی تهران
یا صاحب الزمان
فرزندم
را نذر یاری قیام تو می کنم اورا
برای ظهورنزدیکت برگزین و حفظ کن .
کیان عزیزم سلام ،
نفس مامان ، امروز خدارو هزاربار شکر کردم بخاطر وجود نازنینت .
پسرم ، سال پیش روز علی اصغر تو دل مامانی بود و من برای این روز چه رویاهایی در سر داشتم که خدارو شکر امروز به حقیقت پیوست و من تورو با لباس سقایی یردمت همایش شیرخوارگان .
صبح ساعت 6:30 بیدار شدم تا زود آماده بشیم ولی ساعت 7:30 از خونه اومدیم بیرون
من و تو و خاله آذر سه تایی رفتیم مصلی ، قربونت برم که از نیمه های راه خوابیدی و وقتی رسیدیم بیدار شدی و خیل آروم بودی و برخلاف تصورم که فکر می کردم سروصدا اذیتت کنه اصلاً اینطور نبود و از وسطای مراسم دوباره خوابیدی .
امروز خیلی دعا کردیم و از آقای بزرگ علی اصغر خواستم با دستای کوچیکش گره از مشکل همه باز کنه.
خواستم همه مامانایی که منتظر نی نی هستند تا سال دیگه روز علی اصغر نی نی دار شده باش و سقاشون کنن و ببرتشون مراسم شیرخوارگان ( دقت کردی یعنی همه باید پسر بشن )
( خداجون مخصوصاً خاله زینب ، خاله الهام ، خاله نفس ، خواهر سمیرا جون ، نسیم دوست خاله مهناز ، یواشکی بگم خود خاله مهناز و همه و همه ... )
ااااااااااااااااااااااالهی آمین
کلی هم از شما عکس انداختیم شازده جونم :
و شما تو اون همه سرو صدا خواب بودی ( به خودم رفتی نفسم )
گهواره ای که برای تبرک آورده بودند و همه سعی می کردن بهش برسن
خاله جون آذر و شما
یه نی نی که کلید کرده بود تو رو ببوسه
و الناز جونی و کیان جونی