خودمونیم ! چه حس قشنگیه حس مادر شدن
کیان عزیزم
اگه بدونی این روزا چقدر منو ذوق زده می کنی و مادر بودنمو به یادم میاری .
ممنونم کیانم بخاطر وجودت . بخاطر اینکه هستی و من هر روز غرق در این حس قشنگم ، حسی که گاهی تا مرز بارونی شدن چشمام پیش می ره
عسل مامان ، امروز هفت ماه و 12 روزته ، دیشب داشتیم با بابایی در مورد اینکه چقدر بزرگ شدی صحبت می کردیم
این روزا وقتی از سر کار برمی گردم و میایی بغلم دیگه بغل کسی نمی ری . وقتی تو بغلمی به همه می خندی و اگه کسی بخواد که بری بغلش خودتو می کشی عقب و با دستت نشون می دی که نمی خوایی ( یعنی انقدر بزرگ شدی نفسم ؟ )
تازه اگه خودم بخوام بزارمت زمین و برم تو یه اتاق دیگه !!!!!! تا وقتی من جلوی چشماتم که خوبی ولی اگه جلوی دیدت نباشم چنان گریه می کنی که انگار کسی تو رو زده و یا خوردی زمین چرا خوب عزیزم ؟؟؟!!!
وااااااای کیان یاد گرفتی من برات نانای نانای بخونم تو از کمر به بالارو عقب جلو می کنی و می رقصی ، فکرشو بکن ... اگه آهنگ زدنو متوقف کنم تو هم متوقف می شی و من دوباره شروع می کنم ، تو هم دوباره شروع می کنی به رقصیدن
( ااااااااااااااااالهی درد و بلات به سر مامانت )
داری سعی می کنی وقتی دمر شدی پاهاتو به حالت چهاردست و پا بیاری بالا و چهاردست و پا بری .
غذای مورد علاقت سوپای خوشمزه من و مامان جونه ، روزا شیر خشک نان 2 می خوری . پوره سیب زمینی که با آب مرغ نرم شده و یا پوره هویج هم می خوری .
برای اینکه تسکینی برای جای دندونات باشه بعضی روزا بت پیازچه می دیم تا گاز گازش کنی و دمار از روزگارش دربیاری
خلاصه شدی یه شیشه عسل که مامان یه روز با یه بربری داغ می خورتت
کیان همیشه عاشقتم لطفاً همیشه عشق مامان باش