بی بهونه دلم بهونه گیرت شد
کیان عزیزم ، بازم مثل همیشه دلم بهونه گیرت شده
الان داشتیم با بابایی تلفنی صحبت می کردیم ، بخش بیشتر حرفامون تو بودی عشقم یاد کردیم از خندیدنات ، شیطنتات ، لجبازی هات ( جدیداً یاد گرفتی لجبازی می کنی وقچیزی و ازت می گیریم که نکنی تو دهنت ،خودتو می ندازی رو زمین پاهاتو می بری بالا و می کوبی زمین البته با خنده نه با گریه )
یاد این افتادیم که بابایی همش بهت می گه: عسل بابا ، نفس بابا ، جیگر بابا کیه کیه ؟ و تو چشاتو ریز می کنی و می خندی
وااااااااااااای کیان خیلی دلم هواتو کرده مامانی
چه لذت بخشه وقتی مثل دیونه هاتو خیابونو و تو تاکسی و هر جا که یاد خندیدنت و شیرین کاریهات میفتم بلند بلند با خودم حرف می زنم و قربون صدقه ات می رم
یاد این می افتم که چطور از پایه میز می گیری و بلند می شی و چهار ضلع میز روز ضلع به ضلع طی می کنی ( الهی فدات بشم من )
یاد اینکه وقتی می خواهی بشینی با ترس ، با یه دستت که هنوز لبه میزو گرفتی ، دست دیگتو میاری پایین به قصد به زمین رسیدن و تا جایی میایی پاییین که حس می کنی الان می تونی دستتو ول کنی و دستتو ول می کنی و با ک و ن می افتی زمین و شروع می کنی چهار دست و پا رفتن ( الهی قربونت برم من )
یاد تویی که هدیه ناب خدایی ، بهترین یاد دنیاست عشقم .
بوووووووووووووووووووس