کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

یک تصمیم بزرگ

1392/1/19 11:51
نویسنده : مامان سارا
1,373 بازدید
اشتراک گذاری

بنام او که عالم بر همه چیز است

کیانم سلام مامانی ،

این پست رو می خوام بااجازه ات فقط به خودم اختصاص بدم ، البته از خودم می نویسم ولی برای تو می نویسم و بخاطر تو بوده هر چی بوده ( فلسفی شد )متفکر

سالهای خیلی قبل ، اون قدیما یعنی تقریباً سال 77 ، یادمه یه روز با مامان جون رفتیم آرایشگاه و اونجا یه خانومی بود که خیلی از اینکه دخترش تو دانشگاه قبول شده بود خوشحال بود طوری که وقتی ما رسیدیم شروع کرد با خوشحالی از دخترش و از اینکه دانشگاه قبول شده تعریف کردن و ...

وقتی به مامان جون نگاه کردم حس کردم مامان چقدر دوست داره جای اون خانومه باشه ( دخترش تو دانشگاه قبول بشه ) .

اون روزا تازه دیپلم گرفته بودم و تب داغ کنکور همه جا بود ، منم تو فکرش بودم ولی براش کاری نمی کردم ، وقتی اون روز از آرایشگاه برگشتیم یه تصمیم بزرگ گرفتم اینکه بخاطر خوشحال کردن مامانم حتماً دانشگاه قبول بشم !

 دیپلم تجربی داشتم ولی رشته ای که می خواستم انتخاب کنم برای دانشگاه مدیریت بازرگانی بود بنابراین مجبور بودم تمام درس های مربوط به رشته انسانی  رو بخونم !!!

اون فلسفه و منطقی که هیچ بار نخونده بودم ، عربی های سختی که داشتند ، ادبیات فارسی زیاد و قطورش ... هیچ وقت یادم نمی ره صبح می رفتم تو اتاق و فقط برای WC و یا چیزی خوردن بیرون میومدم و فقط درس می خوندم ...

زمان ِکنکور رسید و ما اسباب کشی کردیم به خونه جدید ( اون موقع شهدا بودیم و رفتیم دروازه شمیران ) من با ذوق کنکور دادم و منتظر شهریور ماه شدم تا جوابش بیاد .

یادمه روزی که نتیجه کنکور اعلام کردن ( اون روزا که سایت و اینترنت اینا نبود که ) با خاله سمیه از خونه پیاده رفتیم تا فردوسی ، یه کیوسک روزنامه فروشی تو پیچ شمیران گفت که هنوز روزنامه حرف "س" نیومده ، پیاده رفتیم تا فردوسی و اونجا روزنامه رو گرفتیم ، تو خیابون دنبال اسمامون گشتیم و با کلی ذوق و جیغ و فریاد خوشحالیمونو از اینکه تو کنکور قبول شدیم به رخ بقیه کشیدیم !

طولانی میشه حتماً پس برو ادامه مطلب

تا خونه با ذوق و شوق رویاپردازی کردیم اون سال من انتخاب اول مدیریت بازرگانی دانشگاه آزادتهران-جنوب قبول شدم و خاله سمیه انتخاب چهارم ریاضی محض قبول شده بود که تصمیم داشت دوباره کنکور سراسری شرکت کنه .

آقاجون بخاطر قبول شدنمون شیرینی خرید و من به آرزوم یعنی خوشحال کردن مامانم رسیدم ، هردو خیلی خوشحال بودن که دوتا دخترشون تو کنکور قبول شدن .

دانشکده مدیریت و حسابداری بالاتر از سه راه ضرابخانه (خیایان شریعتی ) ... یادش بخیر

چه روزهای خوشی با درس و دانشگاه و استاد و دوستای دانشگاهی داشتیم

یادمه استاد اقتصاد خرد و کلان می گفت کسی تا بحال از این درس بیست نگرفته ، ولی من انقدر این رشته رو دوست داشتم که اون سال اقتصاد خرد بیست شدم و فکر کنم اقتصاد کلان 19.5 شدم !

حسابی درس می خوندم معدل هر ترمم بالای 18 بود !

سال دوم دانشگاه تصمیم گرفتم برم سرکار ، خیلی کارکردن رو دوست داشتم یادمه همیشه می گفتم دوست دارم مثل مردا صبح از خونه بزنم بیرون ، شب بیام خونه !!!

یادش بخیر چقدر مجبور شدیم آقاجون راضی کنیم که اجازه بده بریم سرکار ، من و خاله سمیه با هم یه جا رفتیم رزومه پر کردیم و چند روز بعد بهمون زنگ زدند ( اولین جایی که کار کردم انتشارات ناقوس بود)

حالا بیا آقاجون راضی کن ! می گفت مگه من مردم که شما برید سرکار ؟ بزارید بمیرم اونوقت به فکر کار باشید ( خدانکنه آقاجونم ، قربونت برم )

طفلی بالاخره راضی شد ، یادمه اومد محل کارمون تا با محیط و آدماش آشنا بشه ، خوشبختانه اولین کارمون بزرگترین کمک تو زندگی کاری مون بود ، تجربه های زیادی کسب کردیم .

اون روزا دقیقا شده بودیم دو تا مرد که صبح از خونه می زدیم بیرون و شب برمی گشتیم . انقدر با جون و دل من و خاله سمیه کار می کردیم که شدیم همه کاره انتشارات ! دفتر رو صبح ها ما باز می کردیم و شبا ما می بستیم  !

تقریباً 3سال تو انتشارات ناقوس بودیم ، من زودتراز خاله سمیه از اونجا اومدم بیرون ، تقریباً 5 یا 6 ماه بیکار بودم ( ترم آخر دانشگاه بودم و بخاطر درسم ترجیح می دادم دیگه شاغل نباشم ) و بعد از فارغ التحصیلی دوباره مشغول به کار شدم و به لطف خدا اونجا از جای اولم هم بهتر بود .

از بهمن 82 تا شهریور 78 اونجا مشغول بکار بودم و به پیشنهاد یکی از دوستان برای استخدام تو parsonline از اونجا استعفا دادم و فقط 3 روز بیکار بودم بعد از 3 روز دوباره رفتم سرکار .

parsonline بهترین تجربه کاری من بود ، بعد از 3 ماه از استخدامم شدم supervisor (سرپرست) واحد فروش و تمدید ADSL از 23/6/78 تا به امروز تقریباً 5 ساله که اینجا هستم و خیلی راضی ام . از همه چیز ، محیط کار عالی ، مدیرعامل ماه ، همه چیز خوب ِ خوب ...

من کارکردن رو دوست دارم ، بهم اعتماد به نفس می ده ، بهم استقال میده ، بهم حس مفید بودن میده ، بهم حس های خوبی میده .

ولی کیانم ، من از دو سه ماه پیش با خودم خیلی دارم کلنجار می رم ، وقتی مرخصی زایمان بودم و همه ازم سوال می کردم که بعدش بر می گردی سرکارت یا نه ، با اقتدار می گفتم حتماً بر می گردم و برگشتم الان تقریباً 6 ماهه که من برگشتم و از اینکه دوباره اون حس های خوبو تجربه می کنم خیلی خوشحالم ولی تو این 6 ماه در کنار همه این حس های خوب ، یه حس بد همیشه عذابم می داد .

کنار تو نبودن اون حسه بدِ ، پسرم بزرگ میشه و من فقط مادر شبهای اونم ، پسرم غلت زدن یاد می گرفت و من تلفنی از مامان جون می شنیدم ، پسرم دندون در میاورد و من نبودم غرغراشو و بیقراری هاشو تجربه کنم ، پسرم بزرگ می شد و سهم من از بزرگ شدنت و تجربه کردنت و لذت بردنش خیلی کم بود و من به این سهم قانع نبودم .

کیانم برای تو ، بزرگ ترین تصمیم زندگی کاریمو گرفتم ، منتی بر تو نیست مادر ، برای داشتن سهمی بیشتر از تو این تصمیم رو گرفتم .

ولی می خوام بدونی که مادرها و پدرها خیلی وقتا برای بچه هاشون و بخاطر بچه هاشون از چیزایی که دوست دارن می گذرن ، می خوام یک روز سپاسگزارم باشی که شدم مادر تمام و کمالت .

می خوام انشاا.. در آینده اون زمانا که پدر شدی آماده باشی برای روزهای سخت ، شاید تو هم مثل بابا مجیدت که بخاطر تصمیم من مجبور ِ دوجا کار کنه ، مجبور به بعضی چیزا بشی ...

کیانم ، مامان سارا از Parsonline استعفا داد

( بماند که داستانی برای تایید این استعفا داشتم اونم بخاطر لطف مدیران و همکارام که نمی خواستن من برم ولی با پافشاری من با استعفام موافقت شد و من فقط تا پایان فروردین سرکار می رم و بعد از اون مامان سارا فقط مامان ساراست بدون هیچ شماره پرسنلی ! )

کیانم برای روزهای خوش با هم بودنمون تبریک می گم .

پ.ن : وقتی این تصمیم رو گرفتم تو تقویم 91 که مهمترین چیزارو می نوشتم ، برای خودم نوشتم که اگه خدای نکرده روزهای سختی هم پیش رو داشتیم ( اگه داشتیم ) و اون روزا خیلی اذیتم کرد برم و اون تقویم رو بخونم که با توکل به خدا این تصمیم رو گرفتم و تو رو خودمو بابارو و زندیگیمونو به خودش سپردم .

پس وقتی خدا هست جای هیچ نگرانی نیست عشقم .

خداااااااااااااااااااااااااااایا تا این لحظه برای همه چیز و همه چیز و همه چیز و همه چیز سپاسگزارتم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

nafi3
19 فروردین 92 12:54
با اجازه با اسم کیان جون لینک کردم
nafi3
19 فروردین 92 13:02
تصمیم خوبیه هر کسی نمی تونه این تصمیم رو بگیره راستی خوش به حالتون چه قد درس خون بودین
زیتب مامان فرشته آسمونی امیرعباس
19 فروردین 92 13:54
واقعا این کارو کردی ؟ چرا آخه ؟ منم مامانم کارمند بود... الان 24 سالمه اما هیچ وقت گلایه نکردم چون همیشه غذای گر داشتیم ... به درسهامون میرسید حتی الان ... چرا اومدی بیرون .. سارا تو این گرونی واقعا میشه با یه حقوق زندگی کرد ... فردا همین کیان ناز نازی کلی خرج و تقاضا داره ... میموندی تو مه 10 12 سال سابقه کار داشتی ... ای بابا
صفورا مامان آوا
19 فروردین 92 15:11
واقعا تصمیم سختی گرفتی امیدوارم مه برای همتون خیر باشه عزیزم
مامان سپیده
19 فروردین 92 15:47
سلام دوستمیا بهتر بگم مامان سارای مهربون چطوری ؟کیانم خوبه ؟اور کن اشک تو چشام جمع شد وقتی این پستو خوندم ولی مطمئن باش پشیمون نمیشی واقعا خدا بزرگه
مامان مریم
19 فروردین 92 16:31
خیلی تصمیم بزرگی گرفتی ..خوب و بدشو حتما خودت سنجیدی ومن بهش احترام میذارم...کیان عزیزم باید قدر مامانش و این تصمیمشو بدونه و ازش سپاسگذار باشه...


امیدوارم و توکل به خدا
مامان طه
19 فروردین 92 23:40
افذین به این تصمیم

گلم بروزم


ممنونم که با من هم عقیده هستید
مامان نسرین
20 فروردین 92 1:12
سارا جونم خیلی تصمیم بزرگی گرفتی یاد 6 ماه پیش خودم افتادم دقیقا حس و حالتو درک میکنم که چقدر سخته بخوای بعد از این همه مدت از کار و فضای بیرون دور بشی ولی میدونم که چاره ای جز این نداشتی ولی رو تجربه ای که خودم تا الان پیدا کردم و همونطور که قبلا هم بهت گفتم نگران نباش و توکلت به خدا باشه .این فرشته ها با خودشون رحمت و برکت هم میارن تو زندگی مامان و باباشون.وقتی لحظه لحظه بزرگ شدن و در کنار و کیان بودن و ببینی دیگه این حس و ارامش و با هیج چیزی عوض نمیکنی.بابا مجیدم وقتی خوشحالی شما ها رو ببینه توتن مضاعف برای کار کردن پیدا میکنه.
ایشالله وقتی کیان یکم بزرگتر شد و تونستی برمیگردی سر کارت.تا اون روز مامان و پسمل حالشو ببرین

اوووووووووووووووووف چقدر نوشتم انشایی شد واسه خودش


وااااااااااای که چقدر سخت می گذره این روا ولی توکل بخدا .
نی نی هارو عشقه
مامان دنی زبل
20 فروردین 92 15:44
با این توصیفات تقریبا هم سن هستیم مامان سارا
منم سالها شاغل بودم اما بعد از ازدواج کار و گذاشتم کنار. به نظر من وظیفه یه زن وقتی بچه دار میشه فقط و فقط مادر بودن برای بچه است. نمی خوام افراطی فکر کنم ولی با اینکه کار استقلال مالی و اعتماد به نفس زن رو بالا می بره اما خیلی زود فرسوده می شه و تا به خودمون بیایم می بینیم که سنی ازمون گذشته و شکسته شدیم. حالا هم که مسئول پرورش یه بچه دوست داشتنی هستیم خیلی حیفه که بذاریم به بهانه اجتماعی شدن و این حرفهای روشنفکرانه از مد افتاده لذت با هم بودن در کنار خانواده رو از دست بدیم.
من اصلا نمی تونم فکر کنم که نیم ساعت پیش دانیال نباشم، هر چی فکر می کنم می بینم هیچ چیزی ارزشش بیشتر از این نیست که دانیال رو از وجود مادر محروم کنم.
ببخشید پر حرفی کردم.


خوشحالم که شما هم فکر می کنید تصمیم درستی گرفتم .
مریم(مامان نگین)
20 فروردین 92 16:46
اشک منو در آوردی مامان مهربون! تصمیم خیلی بزرگی گرفتی، نمی دونم کار درستی می کنی یا نه!
من تا وقتی ایران بودم و سر کار می رفتم هیچ وقت به بچه دار شدن فکر نمی کردم، همیشه معتقد بودم آدم باید وقتی بچه دار بشه که بتونه واسش وقت بذاره. مامان خودم تو یه برهه از کودکی من سرکار می رفت و واقعیت اینه که من دوست نداشتم کار کنه، دلم می خواست خونه باشه پیش من! و خودم بالاخره وقتی بچه دار شدم که دیگه سر کار نمی رفتم! اما راستشو بخوای گاهی از اینکه کار نمی کنم احساس پوچی بهم دست می ده، امیدوارم تو هیچ وقت همچین حسی پیدا نکنی و پشیمون نشی.
موفق باشی دوست خوبم!


تو این مدت که درگیر این تصمیم بزرگم فقط همین حرفاست که دل گرمم می کنه ، ممنونم دوست خوبم برام دعا کن.
پرهام ومامانش
20 فروردین 92 22:26
انشالله برا ت ازین پس خوبترین اتفاقات زندگیت رقم بخوره در کنار کیان


خیلی ممنونم
زیتب مامان فرشته آسمونی امیرعباس
21 فروردین 92 1:59
سلام ...
با اینکه ناراجت شدم از این تصمیمت ...
اما انشالله همیشه خوش باشین و سلامت دیگه مامان نمونه یعنی همین دیگه ...
آقا کیان گل قدر مامانتو بدون هوارتا خییییییییییییییلی دوست داره که بعد این همه کار کردن می خواد ولش کنه باید دور این جور مادرا مثل پروانه چرخید


زینب عزیزم می دونم که نگرانمی ، ولی توکل به خدا .
برام دعا کن و امیدوارم همه بچه ها قدر پدر و مادراشونو بدونن
banoye aryai
21 فروردین 92 3:06
salam
to ye madare nemonei

etefaghi weblogeto peyda kardam
vali in posteto ke khondam. akharesh ashkam dar omad
to in dore zamone be khatere geroni vaghean niaz be kar kardane.
man asheghe pesaram hastammesle har madare dg. manam kheyli dost daram kar konam vali nemitonam pesaramo tanha bezaram. baraye hamin to khone mashgholam.
emroz az shoma ye darse bozorg gereftam. va khoshhalam kr lahze be lahze kenare pesaeie 10 maham bodam



منم خوشحالم که به ما سر زدید
و خوشحال تر که شما هم تایید می کنید تصمیم درستی گرفتم ، کار همیشه هست ( البته با درجه کیفیت بالا یا پایین) ولی هیچ وقت 10 ماهگی ، یک سالگی ، را افتادن بچه ها و ... دوباره تکرار نمیشه پس زنده باد همه مادرهای دنیا
مانی محیا
21 فروردین 92 10:49
چقدر قشنگ نوشتی و چقدر قشنگ تصمیم گرفتی. اشکم درومد بخدا.. دعا میکنم رئیسم نیاد ببینه منو..موفق باشی عزیزم


ای جانم پاشو برو دست و صورتتو بشور تا مدیریت متوجه نشده خانومی ِ دل نازک
مانی محیا
21 فروردین 92 11:20
عزیزم رای دادم


خیلی لطف داشتید
مامان علی خوشتیپ
21 فروردین 92 13:00
سلام ساراجون
رای دادم به شاه پسر با این قیافه و اسم و فامیل قشنگش


لطف کردید ، ممنونم سرکارید الان ؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 فروردین 92 15:06
اول خوشحالم که مامان جون رو خوشحال کرده بودین با این کارتون .... خیلی خیلی جالب بود ... این داشتن اراده محکم و استوار بودن شما رو نشون می ده ... بهت تبریک میگم عزیزم ..

اما نه، کنار نذار کارِ تو ... مدیریت و برنامه ریزی تو بیشتر کن ...

اینجوری خیلی بهتره ...

منم 3 سال یه جایی کار میکردم و گذاشتمش کنار ... اوایل خوب بود، اما بعد کم کم مضراتش اومد سراغم ...

درسته نی نی ندارم و شاید درک نکنم موقعیت شما رو ...

اما خانومی سخته ...

هر جور صلاح می دونی ...
موفق باشی عزیزم


ممنونم از حرفات ؛ پس برام دعا کن که تصمیم درستی گرفته باشم دوست عزیزم
محمد عرفان
21 فروردین 92 15:28
سلام دوست خوبم
ممنون از پیام زیبات


مامان فاطمه
21 فروردین 92 15:53
مامانی خوب سلام ؛ من به کیان جون رای دادم.


خیلی لطف کردید دوست عزیزم
مامان آنی
21 فروردین 92 17:10
الهی که روز های سخت برات پیش نیاد عزیزم و از کاری که کردی لذت ببری
همیشه و همیشه پیروز و موفق باشی


ممنونم از دعاتون .
شما هم همیشه شاد و سلامت باشید
مامان ماهان
22 فروردین 92 0:02
سلام عزیزم. خسته نباشی بابت این مدت با این کار سنگینی که داشتی. اگر این فداکاریهارو نداشتی که اسم مادرو به دوش نمیکشیدی. نگران نباش خدا خیلی بزرگه.
کیان جیگر قدر مامان خوشگلتو بدون.


انشاا... لایق این نام باشم
نرگس
22 فروردین 92 12:43
سلام سارا جونم ............احساس مادرانت و تصمیم بزرگت برام خیلی قابل احترام و قابل درکه ...........مطمئن باش بهترین تصمیمو گرفتی............تصمیمی که من دو ماهه گرفتم ولی هنوز جرات اجراشو نداشتم این جراتتو بهت تبریک میگم خیلی کاری که انجام دادی کار بزرگ و سختی بود....
منم قراره تا آخر فروردین یا کارمو بزارم کنار یا اگر باهام راه بیان مرخصی بدون حقوق 6 ماهه بگیرم ......برام دعا کن
کیان به داشتن مادری مثل شما افتخار میکنه. حتما خیلی خوشحاله که مامانش فقط مال خودشه...........ببوسش
بهترین و مهمترین نتیجه این داستان خوشحالی کیانه که قابل عوض کردن با هیچ چی توی دنیا نیست


انشاا... با مرخصی 6 ماهه موافقت میشه و مجبور به ترک کارت نمیشید .
امید دارم خدا به همون نظر داره
مامان طه
22 فروردین 92 20:47
مامانی بیا نطرسنجیه اپم


حتماً
مامان محمدرضا
23 فروردین 92 1:57
سلام عزیزم.

پسرم به همراه دختر دايي هاي دو قلوش تو جشنواره آتليه سها شرکت کرده اگه ميشه به وبمون و يا به آدرس زير بياين و بهشون راي با امتياز 5 رو بديد ممنون ميشم.مرسي

سيد محمدرضا غفاري و سارا و ثنا زنگيان



http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6




همین الان بهشون رای دادم هم به سارا و ثنا نازنازی و هم به آقا محمدرضا با اون عکس بانمکش

مامان محمد و ساقی
23 فروردین 92 19:04
سلام سارا جونی
عجب تصمیمی گرفتی دختر
حتما" خودت سبک و سنگین کردی و میدونی داری چیکار میکنی.موفق باشیوخیلی هم قشنگ نوشتی.امیدوارم رئیست نگهت دارهببخشید


مینا جون بالاخره موافقت کرد
بزار یکم خونه باشیم ببینیم چه می شود
زهره مامان آریان
23 فروردین 92 19:23
سلام.خوشحالم ازین تصمیمی که گرفتین.امیدوارم کیان جون هم همیشه قدر دان همچین مادر خوبی باشه که به خاطر اون از علاقه های خودش داره میگذره.
و به نظر من مهمتر از همه اینه که کار کردن و بچه داری با هم باعث میشه که ادم خیلی زودتر از سنش فرسوده بشه.
همیشه عاشق کار کردن بودم.اما از وقتی که مامانم مریضه می فهمم زیادم خوب نیست.مامانم معلم بود.4 تا بچه داشت و ده سال هم نصف روزش رو که مدرسه نبود از مادربزرگ فلجم نگهداری میکرد.
درست از سالی که بازنشسته شده فقط در به در بیمارستان ها شده و هیچ زمانی برای لذت بردن از زندگیش نداشته تا بوده کار و تلاش و حالا هم مریضی.
ببخشید که پرحرفی کردم.امیدوارم از روزهای بودن در کنار کیان عزیز بیشترین لذت رو ببرید.


ایشاا... همیشه سلامتی برای مادر گرامی و شما و اریان جون باشه
زهره مامان آریان
23 فروردین 92 19:26
روی ماه کیان رو از طرف من ببوسین


ممنونم شما هم آقا آریان شیرین زبون رو ببوسید
امیر عسل
23 فروردین 92 21:15
سلام
من امیر حسین هستم
خوشحال می شم به من هم سر بزنید



حتماً لینکتون کردم
مامان ریحان عسلی
24 فروردین 92 12:08
سلام
ای جونم جقدر خوبنوشتی این پستتو
ایشالا هر چی مصلحته برات رقم بخوره و در کار کیان بودن لذت ببری
راستی تولدشم نزدیکه


ممنونم دوست عزیزم ، آره نزدیکه و خیلی براش برنامه دارم
مامان کیان
24 فروردین 92 21:15
ایشالا روزای خوبی رو در کنار کیان جون داشته باشی و از مادر بودنت به اندازه ی کافی لذت ببری
الهه مامان رادین
31 فروردین 92 16:22
عزیزم ایشالا خدا بهترین هارو واست رقم بزنه از این به بعد با وجود کیان و در کنار کیان خوشگله
خاله سیما مامان کیان
1 اردیبهشت 92 17:44
سارای عزیزم امیدوارم تجربه های خوب روزهای اینده ات با کیان کوچولو و حس ارامش و امنیت در کنار او بودن جبران کننده تمام نگرانیهات از این تصمیم بزرگ باشه.اما واقعا تحسینت میکنم عزیزم.بووووووووس
مریم مامان دونه برفی
16 اردیبهشت 92 11:33
سلام خسته نباشید عزیزم نمیتونم بگم تصمیم درستی بود یا نه چون هرکسی موقعیتش رو بهتر میدونه من هم صبح ها تا ظهرنیستم و امیرعلی از من دوره ولی عوضش عصروشب سعی می کنم جبران کنم و یه جورایی به خاطرش ازخودم گذشتم . درسه منتی بهش نیست اما امیدوارم اون هم به خاطر این ساعتهایی که تنهاش گذاشتم منو ببخشه و درآینده درکم کنه. امیدورام شما هم همه جوانبو در نظر گرفته باشی و به نتیجه منطقی برسی .... با آرزوی موفقیت
سحرمامان آمیتیس
23 اردیبهشت 92 18:33
آ خ ساراجونم چقدرجات خالیه هرچندازرفتنت خلی ناراحت شدم ولی آرامش تو وکیان ازهمه چی مهم تره عزیزم امیدوارم نهایت لذت رو ببری از لحظات کنار کیان بودن دوستم
زهره مامان عرفان خان
29 اردیبهشت 92 22:51
سلام سارا جان ... منم این روزها دقیقا حال شمارو دارم چون چندروز دیگه منم به جمع مادرهای خونه دار می پیوندم و سرکار نمیرم الان خوبی ؟؟؟ سخته ؟؟؟ اما بنظر من بهترین کارو انجام دادیم و مطمئن باش بقیه هم از ترس پشیمونی و تنهایی اینکارو انجام نمیدن و توی جهنمی که خودشون برای خودشون ساختن بسر میبرن ... واقعا لحظه به لحظه نی نی های نازمون رو از دست دادن = احساس پوچی و تنهایی نه خونه دار شدن عزیزم پر حرفی کردم شرمنده ... برات بهترینهارو آرزو میکنم ... میای با هم دوست بشیم ؟؟؟ منتظرت هستم