جشن میلادت را به پرواز می روم
مجید عزیزم
در ستاره بارانِ میلادت
میان احساس من
تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست
سال گذشته شما پیشمون نبودی و جشن تولد بابارو ندیدی ولی امسال کلی براش قر دادی و دست زدی .
خوش بحالِ بابایی ، امسال با پسرش رفتیم براش کادو خریدیم .
مجید عزیزم و بابای کیان ، تولدت مبارک
( به دلیل درد لعنتی سنگ کیسه صفرا حالم بد شد و راهی درمانگاه شدم و سرم نوش جان کردم و همه برنامه هام بهم ریخت ، خوب شد کادوی تولد بابایی رو یک روز قبل دادیم ! )
البته بعد از درمانگاه و سرم رفتیم خونه بابا خشایار و شب یه تولد کوچولو گرفتیم ولی چون دوربین خودم نبود عکسی ندارم بزارم ( البته با موبایل انداختیم که بعداً می گذارم )
راستی 23 تولد الناز خانومی هم بود که بخاطر فوت مادربزگش و چهلمش که 23 افتاده بود تولدی براش نگرفتیم و خاله آذر در نظر داره بعداً یه تولد کوچولو براش بگیره.
الناز خاله تولدت مبارک
پ.ن : دوباره درد جانکاه کیسه صفرام داره شروع میشه و چون آنزیم های کبدم بالاست عمل نمی کنن .باید آنزیم ها پایین بیاد تا عمل کنم . برام دعا کنید دوستان .