یعنی یک روز دیگه می بینمت؟
کیان عزیزم ، بالاخره 9 ماه انتظار به پایان رسید و روز سه شنبه ( فردا نه پس فردا ) می بینمت .
باورم نمی شه .
همه منتظرن . مامان جون می گه این دو سه روز آخر خیلی داره دیر می گذره .
الان هم داری تکون می خوری . جات دیگه تنگ شده نه ؟ الهی فدات بشم .
امروز صبح زود ( ساعت 7 وقت قرصم بود ) بیدار شدم ، بابایی بیدارم کرد بعدش دیگه نخوابیدیم ، ولی من ساعت 9 - 10 صبح خوابم گرفت و رفتم خوابیدم ولیکن بابایی بیدار موند . ساعت 12 بیدارم کرد طفلکی خودش ناهارو حاضر کرده بود و میزو چیده بود ( مجیدی عاشقتم انقدر مهربونی ) . بعدش بابایی خوابید و من کارهای خونه رو کردم .
کیان عزیزم همه دوستام هر روز تماس می گیرند یا sms می دن که حالمونو بپرسن ( از لطف همشون ممنون )
کیان پسرم ، عاشقتم عزیزم . تپل و سالم به دنیا بیایی انشاا... .
می بوسمت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی