واکسن دو ماهگیت
سلام کیان عزیزم
ببخشید که دیر به وبلاگت سر زدم ، آخه بعد از اینکه واکسن زدی چند روزی خونه مامان جونینا بودیم و بعدش هم رفتیم مسافرت و فرصت نشد تا برات بنویسم .
روز 13 تیر ماه ساعت 5 بعد از ظهر با بابایی بردیمت دکتر برای واکسن زدن ، چقدر روز بدی بود اولش دکتر معاینت کرد و قدو وزنتو چک کرد . الهی قربونت بشم قدت شده 56 سانتی متر ( ماشاا.. ) و وزنت هم 5 کیلو 400 گرم ( هزار ماشاا..) . بعدش دکتر به منشی گفت که واکسنتو بیاره و تو رو رو تخت خوابوندم . بابایی که از اتاق رفت بیرون چون گفت دلشو نداره ببینه . منم اصلاً دلشو نداشتم دکتر بهم گفت که پاتو سفت نگه دارم وقتی دید پاتو نگه داشتم ولی صورتمو کردم اونطرف تا نبینم به منشیش گفت که به من کمک کنه .
الهی فدات بشم خیلی گریه کردی وقتی اولین واکسنو زدی تازه صدای گریه ات کم شده بود که واکسن دومو زد و حسابی جیغ زدی . بابایی سریع اومد تو اتاق و هرکاری می کردیم نمی تونستیم آرومت کنیم . بعدش رفتیم خونه مامان جون .
تو راه شیر خوردی و خیلی مظلومانه خوابیدی ولی اون شب خیلی اذیت شدی و از نیمه های شب هم تب کردی تا صبح منو مامان جون بیدار بودیم و خوشبختانه فرداش تا 11 صبح تبت قطع شد و تا دو روز پاتو کمپلکس گرم و سرد می کردیم .
ولی اشکال نداره عوضش هیچ وقت مریض نمی شی و این روزها رو به یاد نمیاری که چه دردی کشیدی .
شب اول که واکسن زدی فقط تو بغل خودم آروم می شدی و من هم فقط راه می رفتم تا بتونم بخوابونمت . عکستو ببین چه مظلوم خوابیدی مامانی فدات بشه