کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

واکسن دو ماهگیت

1391/5/1 1:24
نویسنده : مامان سارا
1,023 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام کیان عزیزم

ببخشید که دیر به وبلاگت سر زدم ، آخه بعد از اینکه واکسن زدی چند روزی خونه مامان جونینا بودیم و بعدش هم رفتیم مسافرت و فرصت نشد تا برات بنویسم .

روز 13 تیر ماه ساعت 5 بعد از ظهر با بابایی بردیمت دکتر برای واکسن زدن ، چقدر روز بدی بود اولش دکتر معاینت کرد و قدو وزنتو چک کرد . الهی قربونت بشم قدت شده 56 سانتی متر ( ماشاا.. ) و وزنت هم 5 کیلو 400 گرم ( هزار ماشاا..) . بعدش دکتر به منشی گفت که واکسنتو بیاره و تو رو رو تخت خوابوندم . بابایی که از اتاق رفت بیرون چون گفت دلشو نداره ببینه . منم اصلاً دلشو نداشتم دکتر بهم گفت که پاتو سفت نگه دارم وقتی دید پاتو نگه داشتم ولی صورتمو کردم اونطرف تا نبینم به منشیش گفت که به من کمک کنه .

الهی فدات بشم خیلی گریه کردی  وقتی اولین واکسنو زدی تازه صدای گریه ات کم شده بود که واکسن دومو زد و حسابی جیغ زدی . بابایی سریع اومد تو اتاق و هرکاری می کردیم نمی تونستیم آرومت کنیم . بعدش رفتیم خونه مامان جون .

تو راه شیر خوردی و خیلی مظلومانه خوابیدی ولی اون شب خیلی اذیت شدی و از نیمه های شب هم تب کردی تا صبح منو مامان جون بیدار بودیم و خوشبختانه فرداش تا 11 صبح تبت قطع شد و تا دو روز پاتو کمپلکس گرم و سرد می کردیم .

ولی اشکال نداره عوضش هیچ وقت مریض نمی شی و این روزها رو به یاد نمیاری که چه دردی کشیدی .

شب اول که واکسن زدی فقط تو بغل خودم آروم می شدی و من هم فقط راه می رفتم تا بتونم بخوابونمت . عکستو ببین چه مظلوم خوابیدی مامانی فدات بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهه مامان رادین
1 مرداد 91 23:09
ای جاااانم چه ناز خوابیده کیان کوچولو ایشالا سفر خوش گذشته باشه عزیزم
مامان محمد و ساقی
3 مرداد 91 1:33
سلام عزیزم.وای مثل یه فرشته خوابیده. سارا جون هر واکسنی بزنه همینطوریه.هم خودش و هم شما اذیت میشین.ولی دیگه مریض نمیشه.از طرف من ببوس پسرگلی رو
مامان نسرین
3 مرداد 91 12:52
مبارک باشه دو ماهگیت کیان جون بوووووس الهی بمیرم برات خاله که کلی گریه کردی با گریه شما وروجکا ما مامانا هم گریه مون میگیره چقدرم ناز خوابیدی عزیزم
سحرمامان آمیتیس
3 مرداد 91 14:23
الهی خاله فدات قربون پاهای کوچولوت که دردش اومد مااااااااااااااااااااااااااااچ انقدر از معصومیتت واسه بابای آمیتیس تعریف کردم که نگو و نپرس اینجوری نمیشه باید یه روز با مامانی و بابایی بیاید خونمون حسابی بچلونمت. سارا جونم یه روز هماهنگ کنید بیایید پیشمون
مامان درسا
28 آذر 91 13:11
سلام عزیزم درسا در سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده.اگه میشه لطف کنید به وبلاگش بیاین وبه اون آدرس برید وبهش امتیاز بدین.ممنون


سلام ، چشششششششششششم .چرا که نه