شش ماهگیت مبارک عشقم
مامانی سلام ،
عزیز مامان شش ماهگیت مبارک ، عشقم روزی که رفتیم چکاپ شش ماهگیت شما خیلی سرفه می کردی و دکترت برات دارو تجویز کرد و قرار شد واکسن شش ماهگیتو با تاخیر بزنیم .
الهی فدات بشم مامانی قدت شده ٦٧ سانتی متر و وزنت ٦ کیلو ٦٠٠ گرم ( هزار ماشاا.. )
اینم یکی از هزاران عکست !!! در شش ماهگی ( آخه چپ و راست ازت دارم عکس می گیرم دیگه .. )
ولی نفسم ،دو شب پیش که خونه بابا خشایارینا بودیم (عید غدیر) و تولد عمه سمانه هم بود ...عمه جونٍ کیان تولدت مبارک
شما خیلی بیحال بودی، وقتی برگشتیم خونه حالت بد شد و تا صبح تب داشتی ، عمرم تبت خیلی بالا بود و تو هم مظلومانه سرتو می ذاشتی رو شونم و فقط ناله می کردی ، تا صبح من و شما و بابایی بیدار بودیم .
چقدر ناراحت بودم که نمی تونستم برات کاری بکنم ، فقط تند تند دست و صورتتو می شستم تا شاید تبت بیاد پایین .
بابایی صبح زود زنگ زد به موبایل دکترت و قرار شد ساعت ٨:٣٠ بریم بیمارستان انصاری ( نارمک ) تا اونجا ویزیتت کنه .مامانی خیلی شب بدی بود
وقتی رسیدیم بیمارستان تبت کمی کمتر شده بود ، دکتر منصوری دوباره آنتی بیوتیک جدید بهت داد.
و قرار شد روز سه شنبه دوباره ببریمت ویزیت .
از بیمارستان بابایی برامون آژانس گرفت و من و شما رفتیم خونه مامان جون .
مامان جون از صبح منتظر بوده که بابایی شما رو ببره پیشش چون فکر می کرد من رفتم سرکار و تو هم خوابی و بابایی خواسته هر وقت بیدار شدی ببرتت !! وقتی من و شمارو دید اینطوری شد
گفت پسرمو بردی چیکارش کردی و من اینطوری شدم
خدارو شکر تا ظهر تبت قطع شد و حالت بهتر شده بود ولی هنوز بیحال بودی تا شب ،ساعت ١٢ شب سرحال شده بودی و وروجک مامان شروع کردی به بازی کردن با مامان جون با صدای بلند می خندیدی و همه از اینکه تو سرحال شده بودی نخوابیدیمو با شما بازی می کردیم .
یه درخواست از پروردگار :
پرودگارا به خاطر نعمت هات ،بخاطر سلامتی ،بخاطر لطف های زیادی که در حق ما بنده هات داری و ما قدرشو نمی دونم هزار مرتبه سپاس .
پرودگارا خصوصا همه نی نی ها همیشه سلامت باشن و یه درخواست اختصاصی دارم : کیانم هیچ وقت مریض نشه و همیشه مریضی هاش برای من باشه .
خدای مهربون خیلی دوست دارم که کیان دوست داشتنی رو بهم هدیه دادی .