کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

درد دل با کیان

1391/9/29 13:36
نویسنده : مامان سارا
574 بازدید
اشتراک گذاری

می نویسم فقط برای زیباترین هدیه ام از خدا

سلام کیان آسمونی من

می نویسم برای تو امید زندگیم

پسرم این روزهایم شده سراسر خاطره و استرس و دلواپسی و دلتنگی برای تو و توکل به خدا

می نویسم فقط برای زیباترین هدیه ام از خدایی که به او توکل کردم

این روزها بسیار دلگیرم

از زمانه ای که نمی دانم چرا اینچنین سختگیرانه پیش می رود به تازگی

روزها اینجا پشت میز نشسته ام و همچنان که به کارهای پر تراکم شرکت مشغولم ، در میان افکار متلاطم ذهنم به تو می اندیشم

به خنده های بی دغدغه ات ، به نیازی که به من داری ،گاهی اصلاً از من جدا نمیشوی ، و گاهی هیچ اعتنایی به من نمی کنی

عکس ات در پس زمینه دسک تاپ ، منو به لحظه مربوط به آن روز میبرد

نگاهتو که تو عکس می بینم ، دلم برات پر می کشه ، می خوام دنیا نباشه ولی تو کنارم باشی

پسرم منو ببخش عزیزم که شرایط ایجاب می کنه روزها از تو دور باشم ، منو ببخش که مثل مادران دیگر نمی توانم صبح که چشمان زیبایت را باز می کنی در کنارت باشم و در آغوشت بگیرم ،

منو ببخش که در طی روز نمی توانیم با هم بازی کنیم ، نمی توانم مکعبهای بازیت را روی هم بچینم تا تو با اشتیاق خراب کنی و قهقهه بزنی ، منو ببخش ...

عاشقانه دوستت دارم ، درست است که کمال و تمام کنارت نیستم ولی همه تلاشم خوشبختی و سرافرازی و موفقیت و تربیت صحیح توست .

بعد از برگشتن از سرکارسعی می کنم تمام حواسم به تو باشه ، همه وجودم برای تو باشه ولی گاهی وقتا بخاطر خستگی از کار و روز سختی که گذروندم باز برات کم می زارم ،

ولی من باز تلاشمو می کنم تا کمی از بار تنهایی ات را کم کنم .

پسرم ...

خوب بمان ...

از همان خوبهایی که من عاشقش هستم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نرگس
29 آذر 91 14:05
سلام دوست خوبم. با خوندن نوشته هات کلی حالم گرفته شد. آخه منم از یک ماه و یک هفته دیگه باید برم سرکار. خیلی سخته. تمام این 5 ماهو استرس همین لحظه ها رو داشتم که چطوری دخترمو ول کنم برم سرکار. ولی شرایط منم ایجاب میکنه که برم سرکار. خیلی دپرسم و ناراحت.
انشاالله خدا کمک کنه و بتونیم بچه هامونو خوب تربیت کنیم.


عزیزم ، ببخشید ناراحتت کردم .
ولی چاره ای نیست ، ایشاا.. وقتی بزرگ شدن قدر زحمات پدر و مادرشونو بدونن . اگه بری سرکار پیش کی میگزاریش ؟
هیراد و عمه لیلاش
29 آذر 91 15:16
سلام و یه خواهش کوچولو من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
مامان دانیال
29 آذر 91 22:39
قلم خوبی داری. خوش به حال کیان
مامان کوثری
1 دی 91 0:05
شادیتون ۱۰۰ شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما یلدا مبارک . . . از وبلاگ ها مون دیدن کنید امیدوارم به دردتون بخوره http://ninimod.niniweblog.com/ http://niniparti.niniweblog.com/
سحرمامان آمیتیس
1 دی 91 16:46
عزیززززززززززززززززم قربونت بشم دوستم واقغا سخته میتونم دقیقا درکت کنم خیلی گناه دارن بچه هامون خدا خودش کمکون میکنه
مامان کیان
2 دی 91 15:48
واااااااااااا سارا جون چرا خودت رو سرزنش میکنی؟؟؟!!!
تو این دوره زمونه همه کار میکنن و واسه زندگیشون تلاش میکنن.درستشم همینه گلم


رااااااست می گی ، آخه ...
دوستم خیلی سخته ، شما سر کار نمی ری ؟
مامان ریحان عسلی
2 دی 91 17:19
سلام فقط خدا بهتون صبر بده خیلی سخته
مامان محمد و ساقی
2 دی 91 23:08
سلام سارا جونم خوبی
بسیار عالی نوشتی گلم.ولی خوب تو داری برای کیان کوچولو تلاش میکنی که فردای خوبی داشته باشه خیلی خوبه عزیزم.نگران نباش.خودش که بزرگ شد بهت افتخار میکنه
راستی اون نوشته مردیت گری رو دوست داری بنویس تو وب کیان کوچولو.تو قسمت کودک از نگاه اندیشمندان وبم بری از این مطالب کوتاه و قشنگ زیاد هست


مرسی خانومی ، اسم کتابشو می نویسم می خرم حتماً
lمامان نسرین
3 دی 91 23:52
سارا جون چقدر قشنگ نوشتی با اون حس مادرانه ات.اشک تو چشمام جمع شد دوستم واقعا این کوچولو ها شدن تمام زندگی و دلخوشی ما ولی عزیزم خودتو سرزنش نکن کیان کوچولو وقتی که بزرگ شد حتما درک میکنه که این همه تلاش تو واسه خوشبختی و آینده خودش بوده و قدردان این همه فداکاری تو خواهد بود .


فقط به همین امیدم که با این همه زحمتی که می کشم آیا آینده خوبی برای کیان می تونیم فراهم کنیم یا نه ؟