کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

91/11/11 دندون سومت سر زد

ماه من سلام کیان مامان ، دندون سومت هم در تاریخ ١١/١١/٩١ همزمان با تولد خاله مهنازت بیرون زد . قربونت برم من که انقدر بی قرارشدی (بخاطر دندون درآوردن ) داشتیم با هم بازی می کردیم و تو می خندیدی که یکدفعه دیدم از بالا دندونت مشخص شده ، البته هم زمان از دو طرفش دو تا دندون دیگه در حال نیش زدنه . مامان قربونت بره جوجه من تقریبا همه چیز بهت می دیدم   چند روز پیش خونه مامان جون داشتیم ماکارونی می خوردیم یه رشته دادیم دستت یه دفعه عین جوجه ها سر رشته رو گذاشتی تو دهنت و با یه هورت قروتش دادی و چقدر از این کارت خوشمون اومد و تقریباً یه بشقاب ماکارونی با همین شیوه به خوردت دادیم چند روزیه که خونه مامان جون موندیم و دوربین...
16 بهمن 1391

قالب جدید برات سفارش دادم

نفس مامان یه چیزی فوری بگم و برم چون کلی کار دارم یه دوست گرامی تو سایت نی نی وبلاگ ، تبلیغ طراحی قالب زده بود و من تصمیم گرفتم به ایشون زحمت بدم برای وبلاگت یه قالب طراحی کنه . من که خوشم اومده امیدوارم تو هم خوشت بیاد ( البته یه پیشنهاداتی دادم در خصوص تغییرات بعضی از قسمت هاش که قرار شده اگه امکان داشته باشه برام انجامش بده ) اگه مامانای دیگه دوست دارن قالب وبلاگشون تغییر بدن برن به آدرس : gogoli-temp.niniweblog.com ( الان دیدم دو تا قالب جدید گذاشته و خیلی خوشگلن ،‌من زود انتخاب کردم   اون قالبا خوشگلترن) اشکال نداره ...     ...
11 بهمن 1391

نه ماهگیت هم تموم شد ماه من

 ماهگیت مبارک ماه من ، جمله ای که این روزا منو بابا مجیدی خیلی تکرار می کنیم : چقدر زود گذشت فکرش بکن پارسال این موقع .... چقدر زود گذشت یادته کیان تازه به دنیا اومده بود و نمی تونست ... چقدر زود گذشت یادته کیان تازه چهاردست و پا می رفت و .... چقدر زود گذشت ... و واقعاً چقدر زود داره می گذره ماه من . هشت ماهگیت هم تموم شد و رفتی تو نه ماه ( به سلامتی ) ماه مامان ، این ماه چند روزی زودتر بردمت چکاپ ، آخه زیر بغلِ دستِ راستت یه جوش زده بود و خوب نمی شد من نگران شدم و با مامان جون بردمت پیش دکترت . خدارو شکر چیز مهمی نیست و دکتر منصوری یه پماد داد و گفتن اگه تا ١٠ روز دیگه بهتر نشد ببرمت پیش متخصص پوست ماه مامان شما تو ن...
11 بهمن 1391

اولین صلواتی که فرستادی

  نازنیم ، صلوات نگهدارت ، مامان جون دو سه روز بهت صلوات یاد داده  ما صلوات می فرستیم تو هم می خواهی مثل ما صلوات بفرستی آهنگشو می زنی ( آآآآآآآآآ ا اااااا ی ی ی ی آآآآآآآ ) قربونت بررررررررررررررررم مامانی ، عیدت مبارک . از اینجا هم به همه دوستای گلم این عید بزرگ رو تبریک می گم و امیدوارم همیشه خوش باشید     ...
11 بهمن 1391

پنج شنبه 5/11/91 روزی که به من و تو خیلی خوش گذشت

ستاره آسمون زندگیم ، سلام اول اجازه بده از همه دوستای عزیزی که بخاطر پست قبلی نگران حالت شدن و جویای احوال بودن تشکر کنم و بهشون پیغام بدم که حالت خوبهِ خوبه و خدارو شکر بهتر شدی جوجوی مامان ، روز پنجشنبه 5/11/91 به همراه سحر جون و آمیتیس چشم قشنگه رفتیم خونه خاله نسرین ، واااااااااااااای اگر بدونی آمیتیس چقدر گوگولی شده بود می تونست تقریباً حرف بزنه ، داییییییییییی ( بماند که دایی هم نداره !!!! ) در ( منظورش سحر ) ددید ( منظورش جمشید ) یاااااااااااااعللللللللللللی ( یا علی! ) کجاییییییییییی ( با کلی اشوه وناز) فداش بشم من تو راه تو و آمیتس خوابیدید !!! از وبلاگ خاله نسرین یه عکس کش رفتم که با دیدنش غافلگیر شدم ...
9 بهمن 1391

دایی محسن

داشتم عکسای تو رو از دوربین می ریختم تو سیستم ، چند تا از عکسای دایی محسن رو دیدم که با اکیپ کوهنوردیش انداخته بود . آخه دایی محسن چند وقتیه میره کوه و عضو تیم کوه نوردی شده چند تا از عکساشو گذاشتم یادگاری بمونه اونی که دستشو  کرده دایی محسنه (ههههههههه) اگه گفتی کدوم سایه دایی محسنه داداشی گلم ایشاا.. بلندترین قله هارو فتح کنی و تو زندگیت موفق و سلامت باشی ( داخل پرانتز انقدر مارو حرص نده ) ...
8 بهمن 1391

قلبم ایستاد وقتی تو رو اینطوری دیدم ...

قلب شکسته من سلام ، عزیزتر از جونم سلام همیشه از خدا خواستم و می خوام که هیچ بلا و حادثه ای برات اتفاق نیوفته و همه درد و بلاهات بخوره سر من . دیروز ساعت 4 از شرکت رفتم بیرون و چون برای دیدن صدرا جون و مبینا خانم ( نی نی گولوهای همکارام ) برنامه ریزی کردیم ، تصمیم گرفتم برم فروشگاه یاس ( هفت تیر ) براشون یه هدیه ای بخرم . از همه جا بی خبر کلی طبقات چرخیدم و برای اون دوتا نی نی گولوها هدیه خریدم و برای شما گل پسر عزیزم هم یه لباس خوشگل و البته برای همسر گرامیم و پدر گرامی شما دو جفت جوراب  خریدم . با کلی ذوق سوار تاکسی شدم و دلم برای دیدن تو پرکشید و جلوتر رفت .... رسیدم خونه مامان جون و...
3 بهمن 1391

اولین بار که مسواک زدی

عشقم ، دیشب برای اولین بار به دندونای کوچولوت مسواک زدیم توی مجله نی نی + نوشته بود از همون زمانی که نی نی ها دندون در میارن باید مسواک بزنن . بنابراین منم مسواک مخصوص دندونای کوچولوتو آوردم و برات مسواک زدم . ااااااااااااااااای قربونت برم من که صدای قج قج می داد مرواریدات   مسواکتو گذاشتم تو اشپزخونه که هر شب یادم باشه شما هم باید مسواک بزنی ...
1 بهمن 1391

اولین کتاب داستانی که برات خوندم

کیان مامان ، چند وقت پیش تصمیم گرفتم کتاب داستانایی که خاله مهناز برات خریده بود ( هنوز به دنیا نیومده بودی ) برات بخونم . بماند که اولش تمام سعیت خوردن کتاب بود ولی بالاخره تونستم چند صفحه برات بخونم و تو هم فقط به صفحات رنگی کتاب نگاه می کردی و با دقت گوش می دادی . اااااااااااااااااااااااااااااااااااالهی فدات بشم من اولین کتاب داستانت اسمش گالی گلی و هتی هیس هیس  بود . گالی گلی داستان یه اسب آبی که عاشق گل بازی تو رودخونه است و هتی هیس هیس داستان یه مار کوچولو که دمش گره خورده ...
1 بهمن 1391