کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

الناز کوچولو و آقا مرتضی ( دختر و پسر خاله آذر )

پسر گلم سلام . می خواستم یه چیزی در مورد الناز دختر خاله ات برات بنویسم بنابراین اول عکس هاشونو گذاشتم تا بتونی کاملاً تصورش کنی . ( مرتضی اولین نوه مامان جون و الناز دومین نوه و قربونت برم شما هم نوه سوم هستی ) صبح که از ترمینال رسدیم خونه مامان جون ، الناز خیلی بهونه گیر شده بود ( بهنونه مامانش ) تا رسید دنبال کیف پولش می گشت ، تا بعد از ظهر پیداش نکرد . بعداز ظهر پشت کامپیوتر بودم برگشتم دیدم رو تخت نشسته و  و دوتا دست کوچولوشو زذه زیر چونش و داره توی کیفشو با ناراحتی نگاه می کنه ، رفتم پیشش دیدم عکس مامانش که توی کیف پولش بوده  رو با چشمهای اشک آلود نگاه می کنه ، بغلش کردم و قربون صدقش رفتم و بهش گفتم منم دلم برای مام...
21 بهمن 1390

عذر خواهی از پسر گلم بخاطر تاخیر یک ماهم

سلام عزیزتر از جونم اولش بزار ازت عذرخواهی کنم به این دلیل که بیش تر از یک ماهه که مامانی برات چیزی ننوشته ، نه اینکه فراموش کرده باشم ، باور کن سرم خیلی شلوغ بود و اصلاً فرصت نداشتم وبلاگتو به روز کنم . دلم برای وبلاگت تنگ شده بود و اینکه دو تایی با هم حرف بزنیم عشق مامان ، می دونم مهربونی و مامانی رو می بخشی این چیزهایی که الان برات می نویسم رو به دوستام هم گفتم ، حس می کنم تو یه پسر مهربون و دوست داشتنی خواهی شد که همه عاشقت می شن . دوران بارداری مامانی تا امروش انقدر خوب بوده و تو انقدر با مامان کنار اومدی که تا امروز ( خدارو شکر ) هیچ مشکلی نداشتم و هر زمان هم که تو این مدت سونوگرافی و آزمایش رفتم همه چیز خوب بوده . خ...
21 بهمن 1390

مسافرت بابا مجید و تنهایی من و پسرم

پسر گلم سلام. امروز جمعه ٩٠/١١/٢١ بابا مجید و آقا جون ، مامان جون و خاله آذر رفتند کربلا . سفرشون خوش و انشاا.. به سلامتی برند و برگردند . ولی جاشون خیلی خالیه . من که صبح کلی بغض کردم و بابایی با اس ام اس منو دلداری می داد و  می گفت به فکر نی نی باش . چند لحظه پیش که با بابایی صحبت کردم گفت که ناهار خوردند ، نماز خوندن ودوباره راه افتادن . ولی از همین الان دلم براش تنگ شده و تا 10 روز دیگه نمی دونم چیکار کنم. ولی از اینکه تو با منی و با تکونایی که می خوری یکم دلداریم می دی ممنونم . پسرم فعلاً خداحافظ تا بعد ( راستش حالم خیلی گرفته )   ...
21 بهمن 1390

فرشته کوچولوی مامان (وقتی یک سانتی بودی )

♥ فرشته کوچولوی مامان سلام ، فرشته ای که از طرف خدا اومدی و من هنوز نمی دونم دختری یا پسر هر چی هستی بدون که خیلی دوستت دارم ♥ فرشته ی عزیزم می خوام برات بنویسم که بعدها بخونی و بدونی که چقدر دوستت داشتم و بدونی چقدر لحظه به لحظه منتظر دیدن روی گل تو بودم   ♥ هدیه دوست داشتنی مامان  من از تاریخ نوزدهم شهریور ماه بعد از اینکه آزمایش دادم و جوابشو دیدم فهمیدم خدا به من و بابایی یه هدیه دوست داشتنی یعنی تو رو داد . راستشو بخوای من و بابایی اصلاً آمادگیشو نداشتیم و وقتی از آزمایشگاه اومدم بیرون تا خونه یه حسی داشتم که تا بحال تجربه نکرده بودم ، هم خوشحال بودم  و هم شوکه ! دو...
5 دی 1390

شب یلدا

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت عزیز دلم سلام. یلدای سال 90 ، اولین یلدایی است که تو پیش ما هستی ، خیلی هم نزدیک به منی و فکر می کنم تنها یلدایی که اینقدر به هم نزدیک باشیم فقط همین یلداست ، چون یلداهای دیگه تو کنارمی ولی این یلدا تو وجودمی . امیدوارم یلداهای زیادی را با هم تجربه کنیم . پسر عزیزم حتماً زمانی که این خاطراتو می خونی دیگه می دونی یلدا به چه شبی گفته میشه . من و بابایی اولین یلداتو تبریک می گیم وعاشقانه دوست داریم . ...
3 دی 1390

پسر خوش قدم مامان

عزیز دلم سلام من الان شرکتم و خیلی سرم شلوغه ولیکن دلم نیومد این خبر خوش بهت نگم . البته بارها تو این مدتی که تو دل مامانی هستی خبرهای خوبی بهمون رسیده (از بسه که پسر گلم خوش قدمی )  و امروز هم یه خبر خوب دیگه بهم رسید . چند هفته پیش از طریق سایت عتبات عالیات برای خودم و بابایی و خاله آذر و مامان جون و آقا جون ثبت نام کرده بودم که امروز متوجه شدیم ثبت نام ما تایید شده و ما تو قرعه کشی برنده شدیم ، من اینو می زارم به این حساب که تو یه پسر خوش قدمی چون این قضیه چند بار بهم ثابت شده . عسلم فعلاً  تا بعد . ...
21 آذر 1390