کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

سوغات از شیراز

کیانم ، عمه سمانه بعد از امتحانات پایان ترم از طرف مدرسه رفته بود شیراز و زحمت کشیده سوغاتی خوشگلی برات آورده ( عمه خوشگله کیان دستتون درد نکنه ) یک دست لباس محلی ( خییییییییییییییییلی خوشگله ) یک کیف پر از جغجغه ( عمممممممممممممممممممه ) یه دست بند چرم که اسم کیان به خط میخی حک شده بود ( خییییییییییییییلی باحاله ) ( عکس نداختم ازش )   ...
1 بهمن 1391

روزهایی که گذشت : مگه اتوبوس سوار شدی!

نمی دونم چرا وقتی تو ماشینی یا می خوابی یا وقتیم بیداری گیر به دنده و دستگیره بالای در می دی !! کیانم ، وقتی سوار ماشین می شیم مجبوریم پتوتو بندازیم روی دنده آخه اگه شما ببینی واویلا  شیرجه می زنی روش و می خواهی بخوریش ( آخه چرا ) یا اینکه انگار سوار اتوبوس شدی خودت ببین الهی فدای خندهات جا نیست بچم مجبور سرپا بایسته عززززززززززززززززززززیـــــــــــــــــــــززززززززززززززززززززمی ...
1 بهمن 1391

روزهایی که گذشت : بعداز ظهر 28 صفر و دختر شدن پسرم!!!

گل خوش بوی مامان  بعد از رفتن مهمونای مامان جون ، و کلی کوزت بازی و تمیز کردن دو طبقه (!!!!!!!!) ( تو حیاط یخ می بستم بعد از نیم ساعت جلوی بخاری یخمون باز می شد ولی دو طبقه تمیز کردیم 4 ساعت کنار بخاری نشستیم تا التیامی برای درد کمر باشه باز افاقه نکرد ) کنار بخاری جمع شدیم و داشتیم حرف می زدیم یه دفعه دیدیم آقا پسر ناز خوشگلم کیان با یه گل سر شده دختر خانوم ناز خوشگل بنام کیانا این کارا فقط از دست خاله مهنازت بر می یاد   الهی فدات بشم عشقم اگه دخترم بودی چه ناز بودی  ( قضیه سوسکه و مادرشه ... ) و اما دوباره شدی آقا پسر خودم و رفتیم خونه بابا خشایار تا نذری براشون ببریم کلی عکاس و فیلمبردار...
1 بهمن 1391

روزهایی که گذشت : 28 صفر و نذری مامان جون اینا

سلام فدای تو بشم ، پسر گلم روزهایی که با هم داشتیم و گذشت : روز 28 صفر مامان جون اینا نذری داشتند ( آش جو ) از شب قبلش موندیم خونه مامان جون برای کمک کردن سر دیگ کلی دعا کردیم و آش هم زدیم ، سال گذشته تو دلم بودی و هنوز به دنیا نیومده بودی ، یادمه برای سلامتی تو دعا کردم و نذر کردم سال دیگه یه چیزی از آش مامان جونو من بخرم . خدارو شاکرم که پسر عزیزم سالم به دنیا اومد و امسال نذرمون رو ادا کردیم . برای همه دعا کردیم ولی یکیش ویژه بود اونم نی نی دار شدن خاله زینب ( دوست وبلاگیمون ) ، خیلی یادش بودم ( انشاا... به حرمت امام حسن مجتبی (ع) تا سال دیگه خاله زینب نی نی دار شده . البته برای نفس جون ، الهام جون ، و همه مامانای ن...
1 بهمن 1391

تولد یه وبلاگ دیگه برای یه فرشته ناز دیگه

کیان عزیزم سلام مامانی ، صبحت بخیر ( اگه الان که داری می خونی صبحه ) ، ظهرت بخیر ( اگه الان که داری می خونی ظهره ) یا شبت بخیر ( اگه الان که داری می خونی شبه ) هههههههههههههههههه چند روز پیش تصمیم گرفتم خاله منیره (مامان ماهان گوگولی ) سورپرایز کنم ، بهش اس دادم که یکی از عکسای ماهان رو که دوست داری برام ایمیل کن ، اونم یکی از عکسای گوگولی ماهان فرستاد و دیروز فرصت کردم براش یه وبلاگ درست کنم و به خاله منیر اس دادم که برو به آدرس mahemonir.niniweblog.com  ببین این بچه چقدر شبیه ماهانه بعد از چند ساعت منیر جون اس داد که اولش فکر می کردم عکس ماهان برای مسابقه می خوای ، وقتی وبلاگشو دیده بود خیلی غافلگیر شده بود و خوشحال . ...
26 دی 1391

کیان ، مامان ، موبایلت داره زنگ می خوره !!!!

خاله مهناز برات خریده بیشتر خودمون ذوق زده شدیم . اینم اولین گوشی موبایلت ااااااااااااااای قربونت برم من مادر ، شماره موبایلت چنده مامان    و اونم می خوری !!!! دیشب کلی با حیوانات جنگلیت بازی کردی  تا ولت می کردم می رفتی آشپزخونه سر وقت جای سیب زمینی پیازا بعضی وقتا هم یه سیب زمینی بر می داری شروع می کنی میک زدن ( خداااااااااااااایا اونم با خاک روش ) ...
20 دی 1391

اولین مسابقه ای که شرکت کردی

عسلم ، مامان ریحانه عسلی امروز پیشنهاد داد تو مسایقه نی نی مد ( مسابقه نی نی و پالتو ) شرکت کنی ، منم دیدم فکر بدی نیست و این میشه اولین مسابقه ای که توش شرکت می کنی  و آیا برنده خواهی شد   مهم نیست گلم که برنده میشی یا نه مهم اینه که اولین مسابقه زندگیتو تجربه می کنی و از اون مهمتر  که من با کلی نی نی ناز و مامانای مهربون دیگه آشنا میشم   پس بیا با این پست از همه دوستای نی نی وبلاگیت بخواهیم که برن تو این وبلاگ   و به شما رای بدن بعدشم بیا پیشاپیش از همشون تشکر کنیم اونایی که رای دادند و اونایی که کاری بدی کردند و رای ندادند ...
19 دی 1391

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کیانم سلام بی مقدمه ... من عاشق این آهنگ احسان خواجه امیریم . برات منتنشو می زارم ، این آهنگ گویای حال امروز منه . هیچ وقت تو وبلاگت از غم هام نمی نویسم ولی مامانی این روزها خیلی دلتنگ می شم ، از خودم ، از زندگیم ، از تو که ازم دوری ، از مامان جون که داره زحمت نگه داشتنتو می کشه ، از بابا مجیدت که بخاطر آسایش ما به هر دری می زنه و به هیچ دری نمی زنه  ، از آقا جون اونم بی دلیل ، از بابا خشایار اونم بی دلیل ، از مدیرم ، از هوای کثیف تهران ، از پیدا نکردن بلیط کیش اونم ارزون ، از راننده تاکسی که با خونسردی و بدون توجه به اینکه من بخاطر رسوندن تو به خونه مامان جون دیرم شده ، از .... دلتنگم ، از .... دلتنگم ... اصلاً  ...
18 دی 1391