خیلی دلتنگم کیانم
عزیز مامان سلام امروز پنجشنبه و من ناچاراً اومدم شرکت ، ( مثلاً پنجشنبه ها تعطیلم ). امروز دیگه شما رو نبردم خونه مامان جون . آخه بابایی امروز خونس و شما رو نگه داشته . چند لحظه پیش بابایی زنگ زد و من بات کلی حرف زدم ( عشقم هر روز تا ساعت 10 می خوابی ولی امروز بابایی رو از ساعت 8:30 - 9 بیدار کردی ) کیان عزیزم تو این مدتی که وبلاگتو ساختم و برات خاطراتتو می نویسم سعی کردم هیچ وقت چیزای غمگین برات ننویسم تا ذره ای غمدار نشی که مامان از غم تو می میره . ولی پسر مامان می دونم الان که این پست و می خونی حتماً انقدر بزرگ شدی که بدونی زندگی همیشه زیباست و تو همیشه خوشحالی ولی بعضی روزها شاید از غم دیگران غمگین باشی . دیروز وقتی داشتم به کام...
نویسنده :
مامان سارا
9:32