کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

کیان بلدی بگی ....

عزیزم که داری یاد میگیری  حرف بزنی ... مامان بابا داداش ( به پسرخاله ات می گی ) اینا = الناز امی= امید ( عمو امید منظورته) عمو = راننده آژانس ، عمو امید ، عمو محمد ، سوپر مارکتی ، گاهی اوقات هم بابات آپ = آب باشه= هر وقت می گم به او دست نزنی ، اونجا نری ، اینکارو نکنی ، مراقب خوت باش ، به عشوه می گی باشه بلدی عمو زنجیر بافو بخونی البته ما می خونیم شما می گی بِیه یعنی بله ولی جواب مثبتت شده نه ، وقتی تشنته می گم آب می خوای می گی نه ، آب می خوری و سیر شدی می گم سیر شدی می گی نه ، می گم میای بغل مامان می گی نه ولی میای بغلم ... از صدای حیونا: گارگار یعنی غار غار کلاغه بع بع هاپ هاپ هر وقت هم ازت می پرسیم پیشی ...
7 مهر 1392

مسافرت با تو خیلی خوش می گذره

سلام مامانی ، تو پست قبلی از همه بابت تاخیری که داشتیم عذرخواهی کردم و اینجا از تو عذزخواهی می کنم که خیلی وقته به دفتر خاطراتت سر نزده بودم ... بعد از ماه رمضان با مامان جون اینا رفتیم مسافرت ... خیلی خوش گذشت . از تهران رفتیم میانه ، البته اونجا وقت چند ساعتی اقامت داشتیم برای اینکه می خواستم بریم سرخاک بابای آقا جون . بابایی خیلی خسته بود و باید یکمی می خوابید چون تمام شب رانندگی کرده بود برای همین بین راه ( میانه - تبریز ) جایی نگه داشتیم و تو یه آلاچیق استراحت کردیم . البته همه خوابیدن به غیر از من و تو نه اینکه خسته نبودیم برای اینکه جنابعالی از شیطنت یه جا بند نمی شدی تو الاچیق از درو ویوار بالا می رفتی ... ب تب...
7 مهر 1392

چه عجب از این ورا !!!!!

چه عجب از این ورا مامان سارا ؟!!!! کجایی ساااااااااااااااااااااااارا ؟ چرا دیگه آپ نمی کنی ؟!!!!!!!!!! هر وقت خبری ازت نیست فکر می کنیم اتفاق بدی افتاده خدای نکرده !!! .... اینا کامنت هایی که این چند وقته گرفتم به همین اندازه شرمنده ام .... ممنونم از احوال پرسی هاتون ، ممنونم که نگرانم بودید .... شکر خدای مهربون همه چیز خوبه ... من و کیان و باباش و همه خوبیم... می بوسمتون نه نه نرفتم ، خیالتون راحت، تو یه پست جدید می خوام براتون بنویسم ...
7 مهر 1392

عاشقتم فقط همین ...

.... چند روز پیش داشتم خونه رو گرد گیری می کردم برای اینکه جلوی چشمم باشی و خیالم راحت باشه بهت گفتم کیان جون بیا به مامان کمک کن اینجارو تمیز کن ! یه دستمال هم دادم دستت ! یه دفعه دیدم رفتی تو آشپزخونه و درکابینت باز کردی و شیشه پاکن آوردی و با دستمالت شروع کردی به تمیز کردن میز !!!!!!!!!!! عاشقتم چی بگم ؟! .... بعضی وقتا گوشی خونه رو یا موبایل من یا بابایی می گذاری دم گوشت اونم برعکس ! بعد شروع می کنی به راه رفتن از این اتاق به اون اتاق و حرف می زنی یه وقتایی هم وسط حرفات میگی باشه باشه !!!! عشقم .... شبها برای اینکه ساعت خوابت رو تنظیم کنیم از ساعت 10 شب چراغ هارو خاموش می کنیم و فقط به نور آباژور  بسنده می کنیم ! بهت شیر...
31 تير 1392

دریاچه چیتگر و آب بازی به همراه آمیتیس عسلی

کیانم ،  پنج شنبه هفته گذشته با خاله سحراینا رفتیم دریاچه چیتگر ، تا بحال نرفته بودیم خیلی جای باحالی بود . خیلی خوش گذشت . تو پارکش یه قسمتی بود که بچه ها اونجا آب بازی می کردن !!!  یه محوطه ای که روی زمینش چراغ های رنگی کار گذاشته بودن و با زدن روی اون چراغ ها آب با فشار و به صورت فواره ای بالا می پاچید ! من و خاله سحر که به وجد اومده بودیم !!! آمیتیس که مثل موش آب کشیده کوچکترین بچه ی اون جمع بود و بدون ترس روی تمام چراغ ها می رفت و آب بازی می کرد ولی تو خیلی ترسیده بودی ، آخه وقتی آب با فشار پاچیده می شد بچه ها هیجان زده می شدن و جیغ می زدن و تو از صدای جیغ اونا ترسیده بودی و از بغل من پایین نی اومدی ولی با این حال تو ه...
28 تير 1392

سفرمون به فریدون کنار به همراه ماهان عسلی

سلام نفسم... می خوام از سفرمون به شمال برات بنویسم که یکی از بهترین سفرهای کوتاه سه نفره مون بود . خیلی خوش گذشت . عمو سعید بابای ماماهان جیگری ما رو به ویلاشون تو فریدون کنار دعوت کردند .(ممنون ازشون) البته بابا و مامانشون از یک هفته قبل رفته بودند ما هم دو روز قبل از نیمه شعبان رفتیم . شنبه بود و قرار بود عمو شعیداینا ساعت 6 دم خونمون باشن و با هم راه بیوفتیم . ساعت شد 6:30 و هنوز خبری ازشون نبود از عمو سعید بعید بود آخه خیلی خوش قوله ! وقتی اومدن و ما رفتیم پایین تا سوار بشیم علت دیر اومدنشون حالمونو گرفت !!!! عمو سعید حرف خاله منیر رو گوش نداده و از ساعت 3 چمدون و وسایل سفررو گذاشته صندوق ماشین و آقای محترم دزد اومده صندوق خالی...
28 تير 1392

دعایت می کنم من در میان ربنای ...

دعایت می کنم من در میان ربنای سبز دستانم ، دعایم کن سرسجاده سبزت میان بغض چشمانت ، گمانم هم دعای من بگیرد هم دعای تو ، دعایم کن ... سلام عشقم، سلام نفس مامان معذررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت می خوام به همین غلظت! خیلی دلم برای اینطوری حرف زدنمون تنگ شده بود ، ولی هم سیستم ندارم هم جنابعالی اجازه نمی دی! باور کن تا بحال این پست رو ده بار نوشتم ولیکن حضرتعالی با زدن دکمه پاور سیستم خاموش کردی !!!!!! بعدش گریه کردی که بغلم کن و دکمه ای روی کیبورد نموند که نزده باشی اونم طوری که سیستم هنگ می کرد!!!! بدبخت !!! و یه معذرررررررررررررررررررررررررررررررت خواهی دیگه با همون غاظت از همه دوستای گلم که با کامنت و اس ام اس جویا ا...
27 تير 1392