کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

دعایت می کنم من در میان ربنای ...

دعایت می کنم من در میان ربنای سبز دستانم ، دعایم کن سرسجاده سبزت میان بغض چشمانت ، گمانم هم دعای من بگیرد هم دعای تو ، دعایم کن ... سلام عشقم، سلام نفس مامان معذررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت می خوام به همین غلظت! خیلی دلم برای اینطوری حرف زدنمون تنگ شده بود ، ولی هم سیستم ندارم هم جنابعالی اجازه نمی دی! باور کن تا بحال این پست رو ده بار نوشتم ولیکن حضرتعالی با زدن دکمه پاور سیستم خاموش کردی !!!!!! بعدش گریه کردی که بغلم کن و دکمه ای روی کیبورد نموند که نزده باشی اونم طوری که سیستم هنگ می کرد!!!! بدبخت !!! و یه معذرررررررررررررررررررررررررررررررت خواهی دیگه با همون غاظت از همه دوستای گلم که با کامنت و اس ام اس جویا ا...
27 تير 1392

روزهامون اینطوری می گذره...

روزهامون اینطوری می گذره که صبح تا بعد از ظهر فقط مشغول تو هستم ... صبحانه می خوریم ، بعدش حتما  تعویض لباس لازم شدی !!! بازی تا نزدیک های ظهر ، ظهر که می گم 1 ، 2 ظهر منظورمه بعد ناهار ، بازم عوض کردن لباس، بعدشم حتماً دیگه خسته شدی و با یکم غرغر شیر می خوری و تا ساعت 4 یا 5 می خوابی . تو اون چند ساعتی که خوابی من حسابی به کارام می رسم !!!! ( فکر کردید می خوام بگم حسابی استراحت می کنم !!! ) بعدش هم با هم می ریم پارک ... الناز دختر خاله ات رو چند روزی آوردیم خونمون و حسابی با هم بازی می کردید.... بعداز ظهرها هم سه تایی می رفتیم پارک ... حسابی شیطون شدی ، بعضی وقتا حسابی از دستت کفری میشم !!! دوست دارم گریه کنم !!! ولی باز من...
9 خرداد 1392

کیان در جشن عروسی

عزیز مامان سلام ، ایشاا... عروسی خودت گل پسرم 26 اردیبهشت عروسی دختر عمو ثریا بود . شما هم که مجلس را حسابی با قردادنت گرم کرده بودی ... علاوه بر دست و پا و کمر که در رقص شما ازش استفاده می کنی با چشم و ابرو هم یه کارایی می کنی !!!! فداااااااات ...
9 خرداد 1392

آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی...

کیانم ،  یکساله شدی و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . پسر عزیزم ، فرشته آسمونی من سالروز  زمینی شدنت مبارک... 12 اردیبهشت 91 دو ساعت بعد از به دنیا اومدنت و 12 اردبیشهت 92 ، پنج شنیه شب مصادف با تولد آقا جون ( آقاجونم تولدت مبارک) و پنجمین سالگرد ازدواجمون   به خاطر روزهای سخت نتونستم برات جشن تولد بگیرم ، ولی خونه مامان جون به همراه همه خاله ها یک جشن کوچولو گرفتیم و از اول جشن فقط وسط رقصیدی و دست زدی بازم از عکسای تولدتو می زارم   ...
28 ارديبهشت 1392

جای نگرانی نیست ...

سلام به همه دوستان عزیزم که بزگترین موهبت خداوند در این دنیای پر از حادثه است... ممنونم که با کامنتهایی که می گذاشتید جویای احوال من و کیان بودید ... من بعد از 8 روز ( از 92/1/27 تا 92/2/4) از بیمارستان مرخص شدم !!!!!!!!!!!! بیمارستان و روزهای سخت گذشت ..... خدایا بخاطر سلامتی که به ما انسانها دادی و ما قدر نمی دونیم و شکر شایسته بجا نمیاریم هزار بار سپاسگزارم... خدایا یک لحظه دستمان را رها نکن ... خدایا ممنونم بخاز اینکه باز من کنار کیانم ... خدایا سلامتی و سعادت رو روزی بی پایان پدر و مادرم ، همسرم و خواهرانم قرار بده که در این روزهای سخت کنارم بودند ... خدایا تو را هزاران بار شکر   پ.ن 1 : روزهای سخت رو هر چند...
9 ارديبهشت 1392

خداحافظ ای ...

امروز  26/1/92 رفته بودم دفتر پردیس ( پارک فن آوری )  همکارا یه مراسم خداحافظی ترتیب داده بودند. خیلی لطف داشتند و کلی آرزوهای خوب برای من و تو کردند . منم به پاس از لطفشون این ایمیل رو براشون فرستادم : سپاس خدای را که سخنوران، در ستودن او بمانند و شمارندگان، شمردن نعمت های او ندانند و کوشندگان، حق او را گزاردن نتوانند به پاس از همه دوستان و همکاران گرامی خداوند منان را شاکرم که بر من منت نهاد تا بخشی از عمر خویش را در جمع با صفا و پر محبت شما همکاران گرامی سپری کنم ، به یقین ادعا میکنم که طول این مدت بهترین روزهای زندگی کاری ام بوده و هرگز فراموش نخواهد شد . و با سپاس و قدر دانی از الطاف مدیران گرامی ، از خداو...
26 فروردين 1392

یازده ماهگی و کمی مانده تا یک سالگیت

عشقم سلام،‌ باورم نمیشه که تا چند روز دیگه می خوایم جشن یک سالگی برات بگیریم . سال گذشته این روزها یادمه روز شماری می کردم برای ١٢ اردیبهشت و دنیا اومدنت با یه دنیا استرس ! مرخصی زایمانم هم شروع شده بود و هر روز خونه خودمون بودیم یا خونه مامان جون بودیم ! و امروز ... تا روز شنبه ٣١/١/٩٢ فقط می رم سرکار و بعدش حتماً قراره بهمون خوش بگذره ! چند روز پیش برای چکاپ یازه ماهگی با هم رفتیم پیش دکتر منصوری و تو یازده ماهگی : قدت :٧٤ سانتی متر وزنت : ٩ کیلو ١٥٠ گرم ( قربون خودتو ١٥٠گرم وزنت ) و دکتر منصوری فرمودند که یواش یواش شیر پاستوریزه هم بهت بدیم ، و یه چیز خیلی خوبِ دیگه  که می تونی بستنی بخوری و من عاشق روزهای ام که ...
26 فروردين 1392

فروردین 92 و خاطراتش

عشق مامان سلام چندوقتی بود می خواستم چند تا از عکسای جدیدتو بزارم که فرصت نمی شد ، تو این مدت این روزها بر ما گذشت : 1 فروردین که تولد مامان جون و خاله سمیه بود ( طفلی ها چون اولین روز عیدِ همیشه تولدشون کمرنگ میشه ) 9 فروردین تولد مرتضی (پسرخاله آذر) و باباش بود که چون مادربزرگش تازه فوت کرده تولدی در کار نبود (خاله فدات بشه ) ولی باز ما دلمون نیومد و با خاله سمیه هماهنگ کردیم بدون اطلاع خاله آذر یه تولد کوچولو خونه مامان جون گرفتیم : تولد 16 سالگیت مبارک عشق خاله خیلی دوست دارم مرتضی جونم ، ایشاا... کیک جشن فارغ التحصیلی دکترات رو بخوریم (چون می دونم خیلی حواست به درسته و آرزوهای زیادی براش داری ) سیزده بدر که جایی ...
24 فروردين 1392